پسرم
پسرم وقتی می خندد جای بوسه های فرشته ای در گونه هایش بزرگ و بزرگتر میشود و دستهای کوچکش هر روز در شعاع آیینه مردانه تر... پسرم.. هر روز سربازهای کوچک ارتش کاغذیش را در جنگهای نابرابرِ پنج سالگی... به کام مرگِ میسپارد ومن مثل جاودان، مرگِ خاموش لاشه های بازیهای بزن و بریز او را در سطلی، دور! پسرم جغرافیای تنش را در مرز چشمان من گسترش میدهد و من تاریخ ان...
نویسنده :
مامان
11:14