رادمهری در نمایشگاه اسباب بازی
چند وقتی بود پیگیر این نمایشگاه اسباب بازی بودم که کی برگزار می شه تا پسملم و ببرم .
تا بالاخره با برنامه ریزی و مرخصی گرفتن روز پنجشنبه تونستم گلم و ببرم نمایشگاه .
اول که رسیدیم به پارکینگش حجم بالای ماشین ها رو که دیدم توی اون شلوغی وحشت کردم فکر کن توی اون شلوغی به محض رسیدن یک ماشینی همون ابتدای پارکینگ داشت از تو پارک خارج می شد وای من که پارک کردنم خیلی خوب نیست کلی ذوق مرگ شدم که خدایا چی از این بهتر من تونستم به این راحتی جای پارک پیدا کنم .
خلاصه با رادمهری با کلی ذوق رسیدیم در ورودی نمایشگاه وای جمعیت داشت وول می زد .
شروع کردیم به گشتن هرجای قابل عکس انداختن بوداز پسرم عکس گرفتم ولی غرفه ها اصلاً قابل دیدن نبودند البته از شلوغی . چون قد شما هم از غرفه ها پایین تر بود بیشتر جاها مجبور شدم بغلت کنم تا بتونی چیزی ببینی .
اینجا توی این عکس یک نفر و نشونده بودند داخل باب اسنفجی و هی مسئول غرفه می گفت بچه ها بیایید عکس بندازید من دلم برای اونی که داخلش بود سوخت فقط می تونست دستاش و از مچ تکون بده هیچ حرکتی نداشت .
من توی تبلیغات نمایشگاه خونده بودم که فقط از جنس ها داخلی ساخت ایران استفاده می کنند برای فروش ولی جنس های چینی بیداد می کرد .
خوب بود بد نبود مهم این بود که کلی با پسرم بودم و باهم خوش گذروندیم .خودش روزی بود تو ثبت خاطرات کودکی رادمهر جوجو .
هروقت که یه شیرین زبونی می کنی میگم : رادمهر میام می خورمت بعد شما میگی با غصه : بعداً با کی می خواهی بری خرید .بعد من کلی ذوق می کنم از این جمله بندیت .
بله عزیزم ، رادمهر نازم ، همه لحظه لحظه زندگیم رو شما و بابایی پرکردید.
خیلی خوشحالم و خدا رو شاکرم از بودنتون .