پازل تمام شده
رادمهر مامان پازلی که شروع کرده بودیم بالاخره تموم شد .
اما با این پازل من و شما خیلی چیزها یاد گرفتیم .
مامانی وقتی بازی می کردی نمی تونستی خوب کاری رو انجام بدی سریع عصبانی و کلافه می شدی این برای من شده بود دغدغه
با هر بازی کردنت وقتی به اینجا می رسیدی می گفتم پسرم باید سعی کنی ، تلاش کنی ، خوب فکر کنی تا بتونی درست انجام بدی . ولی فایده نداشت تا اینکه مامان پازل و شروع کردم به درست کردن ، می اومدی پیش من می نشستی می گفتی مامان منم بگذارم و با فشار می خواستی پازل ها رو جابزنی بعد به دست من نگاه می کردی می دیدی من پازل های زیادی رو امتحان می کنم تا یکیش جا می افتاد . اونجا بهت می گفتم رادمهری نگاه کن مامان باید تلاش کنی ، سعی کنی ببین مامان عصبانی نمی شم وقتی پازلم جا نمی افته خوب فکر می کنم بعد سعی می کنم که پیداش کنم همین باعث شد که این جمله ها بشه تکه کلامت الان هرکاری که می خواهی انجام بدی می بینم که باخودت صحبت می کنی باید تلاش کنم سعی کنم تا بشه .
یک روز رفته بودیم که با عمه جون جون بریم رانندگی تمرین کنیم برگشتی به عمه گفتی عمه جون جون می خواهی بری سعی کنی تلاش کنی . عشق کردم که مفهوم این کلمه ها رو خوب فهمیدی .
عزیزم یاد گرفتیم که با هر بار تلاش ممکنه به نتیجه نرسیم باید بارها و بارها یک کار رو تکرار کنیم تا به اون چیزی که می خواهیم برسیم .
آفرین به قند عسلم .
چهارشنبه شب نشستیم تا ساعت یک و هردونه پازلی که می گذاشتیم با پسرم بازی بزن قدش و می کردیم تا رسیدیم به دونه آخر که آقا رادمهر گلم زحمتش و کشید و گذاشت .
نتیجه کار سه ماهه