رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

R.boreiri

ما برگشتیم ................

1393/4/15 10:33
نویسنده : مامان
1,022 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسمل گلم که شرمنده روی ماهش هستم که مامان این مدت کوتاهی کردم تو نوشتن خاطرات قشنگش

 

و یک سلام ویژه به دوستان گل وبلاگیم که بهمون وفادار بودند و سراغی ازمون گرفتند فهیمه جون ، مونا جان ، چیکوی عزیز ، منیره جون  و نهال جون مهربون  خدارو شکر می کنم برای داشتن دوستان خوب .

 

نبودنم تو وبلاگ دلایلی داشت بعد از عید رادمهری یک مرحله دیگه از زندگیش و پشت سر می گذاشت اون هم پذیرش مهدکودک و وارد شدن به دنیای بچه ها که برای من خیلی سخت تر از خودش بود .

چون یکبار تو پذیرش مهد رادمهر شکست خورده بودم و نرفته بود اینبار می خواستم با برنامه ریزی انجام بشه و حتماً قبلش آماده اش کنم این بود که باید تمام انرژیم و می گذاشتم تا به نتیجه برسم البته از اسفند ماه شروع کردم یک جای خوب با دو تا مربی مهربون پیدا کردم پنجشنبه ها از صبح می گذاشتم تا ظهر می موند و شروع کردم در مورد مهد صحبت کردن هرجا عید می رفتیم به حالت تشویق که رادمهر می خواد بره مهدکودک دیگه بزرگ شده و شروع کردم به خوندن قصه های مربوط به مهدکودک بچه ها .

خداروشکر خوب شروع کردیم و یک ماهی رفت ولی شرایطی پیش اومد تا مهدش و عوض کنم وای انگار که  هر چی رشته بودم دوباره پنبه شد باید از دوباره شروع می کردم وای خدای من  دیگه توانش و نداشتم دست و تنها بدون کمک باید به هرشکلی شده  به سرانجام می رسوندم نمی خواستم یکبار دیگه بگم نشد

این بود که باز راه رفته رو دوباره رفتیم اینبار خدا کمکم کرد و خیلی سریع رادمهری جذب مهد شد خداروشکر مشکلی از نظر پذیرش مهد نداشت ولی مشکل دیگه اینکه شروع کرد به مریض شدن مریضی های که بچه موقع ورود به مهد می گرفتند .

البته سرماخوردگی بود ولی با گلوی چرکی و بعد بدنش شروع کرد به زدن دونه هایی مثل تاول اول فکر می کردم پشه است بعد حدس زدم شاید کهیر باشه هر دکتری می بردیم یک نظری می داد تا یکی گفت آبله مرغون ولی برای ما جای تعجب داشت رادمهر در هفت ماهگی آبله مرغون گرفته بود دکتر گفته بود بچه ها ممکنه چند بار بگیرند البته این حرف و من اولین بار بود که می شنیدم چون همیشه فکر می کردم هر کس در طول عمرش یکبار آبله مرغون می گیره خلاصه نبود دکتری که بتونه تشخیص بده رادمهر چشه .

تا اینکه  در آخر دکتری تشخیص داد این یک نوع آلرژی است که بدن رادمهر نسبت به فصل بهار نشون داده همین مریضی پیش و پا افتاده باعث شد رادمهر دوباره یک هفته مهد نره چون مهد قبول نمی کرد .

باید می گذشت هرچی جلوتر می رفتیم انرژی من هم تحلیل می رفت بعد از اون هم یک روز رفتم سراغ کامپیوتر تا وبلاگ آقا رادمهرو به روز کنم دیدم صفحه مانیتور برفکی شده مثل تلویزیون های قدیمی که برفک نشون میداد بعد هم خاموش شد و دیگه تصویر نیومد و این هم یک دلیل دیگه برای به روز نشدن وبلاگ رادمهری بود .

مهد رادمهر در پارک اندیشه در شریعتی واقع شده و هر روز وقتی می رفتم دنبال رادمهر برای اینکه براش جذاب باشه یک دور توی پارک می زدیم از اسباب بازیهاش استفاده می کرد حتماً یک آبمیوه سفارش می داد بعد می رفتیم خونه اوایل نه بهش نمی گفتم که شرایطش و بتونه راحتر بپذیره و براش جذاب باشه ولی وقتی می رسیدیم خونه من دیگه توان نداشتم

 

 

من و رادمهری روزهای فرد که ماشین نمی بریم باید با تاکسی ببریم وقتی می رسیم زیر پل سید خندان ماکت شازده کوچولو هست که داره با طناب ابری رو می کشه تا ازش بارون بیاد برای تنها گلش و رادمهر با کلی  ذوق می دوه تا برسه به این شازده کوچولو و طراحیش خیلی جالبه که از این ابر بارون می باره رادمهر هر بار می گه مامان برم طنابش و بکشم می گم نمی شه مامان ابره سرمون خراب می شه .

شازده کوچولو گفت:
آدم بزرگ ها ارقام را دوست دارند. وقتي با ايشان از دوست تازه اي صحبت مي کنيد هيچ وقت از شما راجع به آنچه اصل است نمي پرسند. هيچوقت به شما نمي گويند که مثلا آهنگ صداي او چطور است؟ چه بازي هايي را بيشتر دوست دارد؟ آيا پروانه جمع مي کند؟ بلکه از شما مي پرسند:"چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟پدرش چقدر درآمد دارد؟" و تنها در آن وقت است که خيال مي کنند او را مي شناسند. اگر شما به آدم بزرگ ها بگوييد:"من خانه ي زيبايي ديدم که پشت بامش کبوتران...." نمي توانند آن خانه را مجسم کنند . بايد به ايشان گفت:" يک خانه ي صدهزار فرانکي ديدم" آن وقت به بانگ بلند خواهند گفت: به به! چه خانه ي قشنگي!! "همين طور اگر شما به ايشان بگوييد :" دليل اين که شازده کوچولو وجود داشت اين است که او بچه ي شيرين زباني بود و هميشه مي خنديد و گوسفند مي خواست و هرکس گوسفند بخواهد دليل بر اين است که وجود دارد." شانه بالا مي اندازند و شما را بچه مي پندارند! ولي اگر بگوييد" سياره اي که شازده کوچولو از آنجا آمده ب612 است " باور خواهند کرد و شما را از شر سوال هاي خود راحت خواهند گذاشت. آدم بزرگ ها همين طورند. نبايد از ايشان رنجيد. بچه ها بايد نسبت به آدم بزرگ ها خيلي گذشت داشته باشند!

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فهیمه
15 تیر 93 13:06
به به به عکس جدیدپست جدید عالی بود ...خیلی خوبه مهد میذاریش ... من واس سینا دوتا مهد و امتحان کردم ولییییهر کدومش رو روحیه سینا تاثیر بدی گذاشت از دوباره گذاشتنش تو مهد میترسم
مامان
پاسخ
بله گلم شرایطت و درک می کنم میدونم سخته ولی من مجبور شدم کنار بیام
فهیمه
17 تیر 93 3:14
شاغلی سمیه جون؟؟
مامان
پاسخ
بله عزیزم
ساناز
17 تیر 93 13:41
خوب من که نی نی ندارم تا نی نی وبلاگ داشته باشم چیکار کنم که نمی تونم هوادار باشم
مامان
پاسخ
عزیزم تو همین نظراتم نشونه هواداریته
چيكو (مامان اميرحسين)
23 تیر 93 11:05
سلام عزيزم خوشحالم كه اومدي امروز سرم شلوغه اما دلم نيومد برات پيام نزارم بازم بهت سر ميزنم نگرانم كرده بودي خيلي خوشحالم سلامتيد
مامان
پاسخ
نسبت به من لطف داری حق میدم به شما
مامان امیرصدرا
18 مرداد 93 14:57
سلام سمیه جون .خدارو شکر که رادمهری روبراه شده و به مهد عادت کرده . امیرصدرا هم از تیرماه که مهدش را عوض کردم خیلی علاقمند به مهد شده چون مهد جدیدش را خیلی دوست داره و دیگه راحت شدم . واقعا انتخاب مهدی که بچه ها درآن راحت باشند خیلی مهمه و سخت . از دست این ویروس مهد کودک .... ما هم این مدت درگیرش بودیم . رادمهری را ببوس عزیزم .
مامان
پاسخ
ممنون خانم گل شما هم روی ماه امیرصدرا رو ببوسید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد