پسرم
پسرم
وقتی می خندد
جای بوسه های فرشته ای
در گونه هایش
بزرگ و بزرگتر میشود
و دستهای کوچکش هر روز
در شعاع آیینه مردانه تر...
پسرم..
هر روز سربازهای کوچک
ارتش کاغذیش را
در جنگهای نابرابرِ پنج سالگی...
به کام مرگِ میسپارد
ومن مثل جاودان، مرگِ خاموش
لاشه های بازیهای بزن و بریز او را
در سطلی، دور!
پسرم جغرافیای تنش را در
مرز چشمان من
گسترش میدهد
و من تاریخ انقضای عمرم را
در فتح سرزمین فراخ عمر او
کوتاه و کوتاهتر!
پسرم!
من عاشق جغرافیای بی مرز توام
کاش تو هم تاریخ مراااا
نه مثل ستونهای پرحسرت تخت جمشید
نه مثل کاخهای عنکبوت
مرا مثل شعری از هزاره های دور
مثل شاه بیتی در ورد زبان...
مثل یک تکیه کلام
به خاطر آوری.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی