رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

R.boreiri

تولد نور مبارک

1392/4/5 9:17
نویسنده : مامان
318 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم روز خیلی خوب و معنوی رو پشت سر گذاشتیم .

 

طبق نذری که با هم کرده بودیم بابا جون خوب بشه و روز نیمه شعبان کلی شیرینی پخش کنیم نذرمون و ادا کردیم .

 

بعد از ظهر نیمه شعبان با عمه جون جون و عمه پرو مهشید تپلی رفتیم امامزداده حمیده خاتون و امام زاده جعفر که در باغ فیض پونک واقع شده ( البته نزدیک خونه  قبلیمون ) من و بابایی از زمان ازدواجمون تا پنج ماه بعداز بدنیا اومدن شما تقریبا ً 5 سال اونجا زندگی می کردیم .

وقتی وارد صحن شدیم بعد از زیارت نشستیم کمی دعا بخونیم شما رفتی مهر آوردی ناخود آگاه شروع کردی به نماز خوندن .

 

 

 

خاطرات خیلی خوب و شیرینی از اون منطقه دارم . یکی از خاطراتم برمی گرده به همین امامزاده ، دو روز قبل از بدنیا اومدن شما من بقدری دلتنگ بودم و نگران از صبح پاشدم رفتم این امامزاده توی ضریح به یک پشتی تکیه دادم تا غروب دعا خوندم برای سالم بدنیا اومدنت دعا کردم و خلاصه تنهایی خودم و توی اون روز پر می کردم .

 

همینطور نشسته بودم و نگاه می کردم به خانم هایی  که می اومدند یکی یکی ضریح و بغل می کردند و گریه می کردند و حاجتشون و می گفتند خودشون خالی می کردند و می رفتند و من تک تک اونارو پیش خودم با برداشت خودم توی ذهنم حلاجی می کردم .

 

در این حین خانم پیر و فرتوت و ژنده پوشی توجه من و جلب کرد همینطور بهش نگاه میکردم و پیش خودم  گفتم همچین آدم ضعیفی توی این منطقه کم دیدم (خدایا اشتباه کردم ) اون هم به من نگاه معناداری کرد من پیش خودم ترسیدم که نکنه ذهنم و خونده نکنه ناراحت شده باشه . دیدم داره میاد سمت من نگرانیم بیشتر شد ، وقتی به من رسید گفت پا به ماهی ؟ گفتم : بله . اسم یک دعایی رو به من گفت که الان حضور ذهن ندارم و گفت کی زایمان می کنی گفتم دو روز دیگه گفت : این دعا رو حتماً بخون به راحتی زایمانت انجام میشه گفتم : بلد نیستم . گفت عیب نداره دخترم من امشب برات می خونم . یک شکلاتی درآورد و به من داد و خداحافظی کرد ورفت .

 

من موندم و یک دنیا شرمندگی نسبت به خدای خودم و بنده های مهربونش .از اونجا تصمیم گرفتم و به خدای خودم قول دادم  که هیچ وقت از روی ظاهر آدمها در موردشون قضاوت نکنم .(پسرم امیداورم تو هم توی زندگیت نسبت به آدمهای اطرافت اینگونه نگاه کنی )

 

هروقت پا به این امامزاده می گذارم حتماً چهره اون خانم برام تداعی میشه .

 

خدایا باز شکرت باز شکرت باز شکرت برای وجود رادمهرم .

 

بعد از زیارت هم اومدیم پارک روبروی امامزداه نشستیم .

 

عمه جون جون و مهشید تپلی و رادمهر جوجو

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

لیلا
5 تیر 92 10:24
قبول باشه گل پسر ماشاالله ماشاالله متشکر میشم اگه به پسر من رای بدهید کد 126 http://www.niniweblog.com/images/festival92/126.jpg
ساناز
16 تیر 92 15:53
من یک باررفتم این امام زاده خیلی جای قشنگی دوست دارم یک باز دیگه برم عکس که گذاشتی قشنگ


ممنون خاله ساناز که بهمون سرمی زنی نظرهای گلت و می گذاری
دیوار خیال
23 تیر 92 22:24
اااااااااااااااای جانم با اون دعا کردنت...خدا حفظت کنه نازنین


مرسی نهال جون مهربون بودنت تو وبلاگ ما یک قوت قلبه
چيكو (مامان اميرحسين)
30 تیر 92 12:13
نذرتون قبول- زيارت قبول و التماس دعا


ممنون خاله
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد