تولد نور مبارک
پسرم روز خیلی خوب و معنوی رو پشت سر گذاشتیم .
طبق نذری که با هم کرده بودیم بابا جون خوب بشه و روز نیمه شعبان کلی شیرینی پخش کنیم نذرمون و ادا کردیم .
بعد از ظهر نیمه شعبان با عمه جون جون و عمه پرو مهشید تپلی رفتیم امامزداده حمیده خاتون و امام زاده جعفر که در باغ فیض پونک واقع شده ( البته نزدیک خونه قبلیمون ) من و بابایی از زمان ازدواجمون تا پنج ماه بعداز بدنیا اومدن شما تقریبا ً 5 سال اونجا زندگی می کردیم .
وقتی وارد صحن شدیم بعد از زیارت نشستیم کمی دعا بخونیم شما رفتی مهر آوردی ناخود آگاه شروع کردی به نماز خوندن .
خاطرات خیلی خوب و شیرینی از اون منطقه دارم . یکی از خاطراتم برمی گرده به همین امامزاده ، دو روز قبل از بدنیا اومدن شما من بقدری دلتنگ بودم و نگران از صبح پاشدم رفتم این امامزاده توی ضریح به یک پشتی تکیه دادم تا غروب دعا خوندم برای سالم بدنیا اومدنت دعا کردم و خلاصه تنهایی خودم و توی اون روز پر می کردم .
همینطور نشسته بودم و نگاه می کردم به خانم هایی که می اومدند یکی یکی ضریح و بغل می کردند و گریه می کردند و حاجتشون و می گفتند خودشون خالی می کردند و می رفتند و من تک تک اونارو پیش خودم با برداشت خودم توی ذهنم حلاجی می کردم .
در این حین خانم پیر و فرتوت و ژنده پوشی توجه من و جلب کرد همینطور بهش نگاه میکردم و پیش خودم گفتم همچین آدم ضعیفی توی این منطقه کم دیدم (خدایا اشتباه کردم ) اون هم به من نگاه معناداری کرد من پیش خودم ترسیدم که نکنه ذهنم و خونده نکنه ناراحت شده باشه . دیدم داره میاد سمت من نگرانیم بیشتر شد ، وقتی به من رسید گفت پا به ماهی ؟ گفتم : بله . اسم یک دعایی رو به من گفت که الان حضور ذهن ندارم و گفت کی زایمان می کنی گفتم دو روز دیگه گفت : این دعا رو حتماً بخون به راحتی زایمانت انجام میشه گفتم : بلد نیستم . گفت عیب نداره دخترم من امشب برات می خونم . یک شکلاتی درآورد و به من داد و خداحافظی کرد ورفت .
من موندم و یک دنیا شرمندگی نسبت به خدای خودم و بنده های مهربونش .از اونجا تصمیم گرفتم و به خدای خودم قول دادم که هیچ وقت از روی ظاهر آدمها در موردشون قضاوت نکنم .(پسرم امیداورم تو هم توی زندگیت نسبت به آدمهای اطرافت اینگونه نگاه کنی )
هروقت پا به این امامزاده می گذارم حتماً چهره اون خانم برام تداعی میشه .
خدایا باز شکرت باز شکرت باز شکرت برای وجود رادمهرم .
بعد از زیارت هم اومدیم پارک روبروی امامزداه نشستیم .
عمه جون جون و مهشید تپلی و رادمهر جوجو