رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

R.boreiri

نی نی وارد می شود

1390/7/20 10:54
نویسنده : مامان
1,050 بازدید
اشتراک گذاری

ما بالاخره تصمیم گرفتیم سه نفر بشیم niniweblog.com

یک نی نی خوشگل مامانی جوجویی داشته باشیم اما با توکل به خدا و برنامه ریزی .

ما اول با یک دکتر متخصص مشورت کردیم با راهنمایی ایشون یکسری آزمایشات لازم رو دادیم برای اطمینان خاطر ما به یک کلینیک ژنتیک معرفی کرد و تمام آزمایشهایی که نیاز بود انجام دادیم و مطمئن شدیم که نگرانیهایی که من داشتم بی مورد بوده  .

خدای مهربون و دوست داشتنی لطف کرد و جو جو ی مارو توی اسفند ماه سال ٨٨ به ما هدیه کرد و

 .

 

 

 

 

توی این ماه من فهمیدم باردارم

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااجونم ممنونم

وقتی که فهمیدم باردارم رفتم پیش دکترم تا تحت نظر باشم و آزمایشات لازم رو بدم .zus006.gif

من و بابایی خیلی خوشحال بودیم از اینکه با لطف ومهربونی خدا تمام برنامه هامون به موقع اجرا شد و هیچ مشکل خاصی بوجود نیومد .

حالا من در لحظه لحظه زندگی داشتم احساست می کردم و خوشحالیم قابل گفتن نبود .

کم کم با تغییراتی که در من به وجود آمد بعضی از اطرافیان مثل مامان مامانی خودش فهمید که من نی نی دارم مامان بابایی رو خودم زنگ زدم گفتم که شما برای بار چهارم مامان بزرگ شدید .

کم کم بزرگ و بزرگ تر شدی هر چه شما بزرگ تر می شدی مامانی شرایطم سخت تر می شد تمام دست و پاهام ورم کرده بود شب ها خیلی سخت می تونستم بخوابم .

سرکار رفتن برام مشکل شده بود . شما طبعت گرم بود همه تابستون رو من هندوانه خوردم چون عطش داشتم .روزی یک دونه هندوانه سهم من بود .

وقتی شش ماهه بودم با سونوگرافی که دکترم نوشته بود متوجه شدیم که جوجوی ما پسر ما این سونوگرافی رو تو  بیمارستان پیامبران انجام دادیم خیلی سونوگرافی انجام دادیم ولی این یک چیز دیگه بود چون دکترش برای یکی از دانشجویان خود داشت توضیح می داد که چگونه اعضای یک بچه را در مانیتور شناسائی کند .هر جا ما می رفتیم برای سونوگرافی دکتر مربوطه کارخودش را می کرد بدون اینکه توضیحی بدهد فقط می گفت بچه چند کیلو و دور سر و شکمش چقدر ؟ رشد داشته .بعد یک پاکت می داد دستمون می گفت به سلامت .ای کاش این دکتر ها البته بعضی هاشون یک مقدار احساس نگرانی و اضطراب ما مادرها رو درک می کردند. 

ولی این دکتر خوب و مهربون که هیچ وقت یادم نمی ره تمام پنج انگشت شمارو به من نشون داد به ما گفت که شما لب شکری نیستی ، پلک هات کامل شدند . کلیه هات خوب کار می کنند .حتی گفت جیشی توی کلیه هات هست که نشونه سلامت اونهاست . انگشتهای پاهات و نشون داد که به هم چسبیده نیستند . دنده هات و برامون شمرد که کامل شدند .بینی و گوش خوشگلت و به ما نشون داد ومن که تمام لحظه ها رو با استرس می گذروندم که تو سالمی یا نه ؟ خیالم راحت شد که جوجوی من سالم سالم سالم .خدایا شکرت

ای خدای مهربون من و بابایی و نی نی کوچولومون هیچ جوری نمی تونیم لطف و مهربونی شمارو پاسخگو باشیم .ممنونیم که بدیهای مارو به بزرگواری خودت می بخشی.خدایا شکرت .

niniweblog.com

روزهای قشنگ وسخت دوران بارداری با روز شماری من میگذشت . توی اون کتابهایی که گفتم از نمایشگاه می خریدم یک کتاب بود به نام سفرنامه بارداری این کتاب بهتر از هر دکتر و تجربه اطرافیان بدرد من خورد چون این کتاب برای تک تک روزهای بارداری نوشته و رشد جنین را روزانه توضیح می داد از نظر تغذیه کمک خیلی خوبی برای من بود توصیه می کنم به مامانایی که هنوز نی نی ندارند حتماً این و تهیه کنند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد