رادمهر شمک تپلی
رادمهر نازنازی من ،چند شب پیش زن عموی بابایی از سوئد اومده بود می خواست بیاد دیدن بابابزرگ و مامان بزرگ ماهم شب رفتیم اونجا قبل از اینکه مهمونا بیان من چند تا از پسرگلم عکس خوشمل انداختم اینجا داشتی هنرنمایی میکردی و شمکت و نشون میدادی .....
حالا بگم برات از وقتی که مهمونا اومدن . برادر زن عمو که خیلی مهربون بود و معلوم بود عاشق بچه هاست از همون اول ارتباط خوبی برقرارکردی و رفتی کتابات و آوردی و گذاشتی جلوش و با اشاره فهموندی که بخون و اون طفلی هم شروع کرد برات خوندن . یک کم که گذشت دیدی اینجوری نمی شه اون رو مبل نشسته و تو کنارمیزایستادی کتابات و برداشتی آوردی پایین رو فرش نشستی و دستات و به حالت بفرما بفرما کردی و به اون طفلی فهموندی که پیش من بشین بخون .خلاصه کلی با عمو حال کردی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی