خاطره رادمهری و کلید
رادمهری مامان سلام . از دیشب برات بگم که بابایی وقتی اومد خونه که یک استراحتی بکنه و چایی بخوره دوباره می خواست بره بیرون وقتی خواست بره پرسید کلید ماشین من و ندیدید ؟
ما نزدیک به یک ساعت خونه رو گشتیم تمام اسباب بازیهای گل پسرم و ریختیم بیرون ولی پیدا نکردیم گفتیم شاید روی ماشین بابایی جا گذاشته رفت ماشین رو هم دید ولی نبود قبل تر بابایی رفته بود یک کپی بگیره گفتیم شاید توی مغازه جا گذاشته رفت اونجا هم پرسید نبود خونه بابابزرگ هم زنگ زدیم چون یکسر بابایی رفته بود اونجا گفتیم شاید جا گذاشته نبود که نبود خلاصه کلی گشتیم پیدا نکردیم .
بابایی گفت عیب نداره با کلید یدکم میرم تا سرفرصت بگردیم .
همین که بابایی رفت . عمه ها هم خونه ما بودند اونا هم رفتند. من با حالت بازی پرسیدم رادمهری کلید ماشین بابارو ندیدی سریع رفتی در کابینت و باز کردی در یک قابلمه رو برداشتی کلید و از اون تو آوردی بیرون گفتی اینهاش .
الهی قربونت برم که مارو کلی گذاشتی سرکار بقدری من خوشحال شده بودم که کلید پیداشده بود
بلافاصله به بابایی زنگ زدم که کلید پیدا شده .نازنازی توکه ذوق من و دیده بودی فکر کردی یک بازی .
تا صبح هروقت چشمت و باز کردی می پرسیدیم رادمهری کلید بابایی کو با انگشت اشاره می کردی به کابینت . جیگری مامان
.