رادمهری و شیر آقا گاوه

رادمهر مامان بگم از شیر خوردنت . خیلی تلاش کردم شیر بخوری ولی زیر بار نمی رفتی .البته من که روزها نبودم بتونم شیر رو جزء برنامه غذائیت بگذارم تایکسالگی که از فرنی و شیر برنج می خوردی خیالم راحت بود که بالاخره شیر رو می خوری اما از وقتی که اونارو هم نخوردی نگرانیم بیشتر شد .

یک روز تو مجله تندرستی خوندم که کمبود کلسیم باعث پوکی استخوان و پرانتزی شدن پای کودکان می شه .و اینکه نخوردن مواد غذائی خاص توسط کودکان به عادت بد غذائی اونها برمی گرده . اگر شیر رو با چیز دیگری مثل موز یا خرما یا عسل و ... مخلوط کنیم بچه ها راحتر می خورند .

تصمیم گرفتم از مامان جون کمک بگیرم چون بیشتر روز و پیش ایشونی که در طول روز شیر و بده بخوری .دو سه روز صبحها که می خواستی بری خونه مامانی شیر پاکتی با نی می گرفتم که در طول روز بخوری وقتی غروب از سرکار می اومدم مامانی می گفت اصلاً شیرو نخوردی .

عزمم و جزم کردم که تو رو شیر خور کنم . غروبا که می اومدم به محض رسیدن به خونه یک لیوان شیر می ریختم با کیک با تشویق اینکه منم میخورم از چند قطره خوردن شروع کردی . صبحها هم که ازخواب بلند می شدی قبل از رفتن با بابایی باز شیروکیک می دادم الان تقریباً به نصف لیوان شب و نصف لیوان صبح رسیده دیگه با کیک هم نمی خوری خالی شیر و می خوری خیلی خوشحالم از اینکه پسرنازنازی من شیر می خوره .

به عشق اینکه قوی بشی و بتونی دلیر بابایی رو بلند کنی شیر و با وجد می خوری آخه دلیر بابارو خیلی دوست داری .با همون زبون بی زبونیت می گی در ....با   یعنی دلیر و ببرم بالا