رادمهری و مهدکودک

عزیز مامان ، عشق مامان ، یک مرحله دیگه از مراحل زندگیت رو آغاز کردی .مهدکودک رو عزیز دلم شروع کردی مامان با تمام انرژی دارم تلاشم و می کنم که این مرحله رو به خوبی بگذرونی بدون اینکه آسیب ببینی . چون هر تغییری در زندگی ما همراه با استرس و اضطرابه .

پسرم مطمئنم که بهترین کار رو برای شما انجام میدم دیگه زمانشه باید تو اجتماع قرار بگیری با هم سن های خودت . از خودت دفاع کردن و یاد بگیری . آداب تو جمع بودن . احترام گذاشتن ، احترام دیدن ، رعایت حق کردن ، من همه جوره تلاشم و کردم که بهترینهارو بیاموزی ولی گلم انرژیم داره تحلیل میره فکر میکنم از نهایت توانم برای این کار دارم استفاده می کنم . خدایا من و رادمهرم و کمک کن تا بتوانیم

پسملم از 19/01/92 شروع کردیم به مهد رفتن البته به صورت نیمه وقت تا عادت کنی مامان هفته اول رو ساعتی مرخصی گرفتم تا پیش شما باشم  بعداز چندروز که عادت کردی می گذارمتون مهد میرم سرکار و ظهر میام دنبالتون میبرمتون سرکارم تا بابا احمد جون بیاد دنبالت .از عشق اینکه بیای سرکار مامان داری مهدو تحمل می کنی .

اینم عکس اولین مربی رادمهر جوجو الهام جون

اولین دوست مهدکودکی رادمهر حامی کوچولو

وقتی باهم میریم سرکار همه همکارای مامان نوبتی میان پیشت بازی کنند یکی از اونا سحرجون که خیلی بچه دوست داره و مهربونه با شما نقاشی انگشت و شمشیر بازی و خلاصه کلی بازی به خاطرهمینه که هرروز می گی مامان من و ببر سرکار

رادمهری داره رو انگشت سحرجون آدمک می کشه