رادمهری وکاشت لوبیا
عزیز مامان چند وقتی بود که تصمیم داشتم کاشت لوبیا رو به شما نشون بدم
چون قصه لوبیا سحرآمیز رو هم خیلی دوست داشتی به خاطر همین تا تصمیم بگیرم و عمل کنم چند وقتی طول کشید ولی بالاخره این کارو کردم
ده روز بعد ..........
وقتی پسرم لوبیاهات دراومدند هرروز که مامان می اومدم دنبالت خونه مامان جون به عشق اینکه لوبیاهات مثل لوبیا سحر آمیز رفته باشند به آسمون و از ابرها رد شده باشند و به خونه آقا غوله رسیده باشند تند تند پله ها رو می اومدی بالا و وقتی می دیدی که چقدر سریع رشد می کنند کلی ذوق می کردی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی