رادمهری و نرفتن به آرایشگاه
رادمهری برات بگم که جدیداً هرچی می گفتیم مامان برو با بابایی آرایشگاه موهات و کوتاه کن زیر بار نمی رفتی میگفتی من آرایشگاه نمی رم دوست ندارم .
برات کتاب حسنی نگو بلا بگو رو خوندم قصه اش و چندبار تعریف کردم هیچکس باهاش رفیق نبود فایده نداشت .
بابایی می گفت عیب نداره موهاش و خودم از ته می زنم با ذوق می گفتی آره بابایی من و کچل کن .
وروجک یعنی راضی بودی کچل بشی ولی آرایشگاه نری . از اونجا که من دوست نداشتم موهات و از ته بزنی دیروز که اومدم دنبالت طبق روال هر روز دوست داشتی یک سری به پارک بزنیم بعد بریم خونه ولی من گفتم اگر پسرم بره آرایشگاه موهاش و کوتاه کنه مامان می برم پارک . شما هم از من قول گرفتی که منم با شما بیام همین که رسیدیم نزدیک خونه چون آرایشگاه روبروی خونه مونه دیدیم بابای رسید هر سه تایی باهم رفتیم آرایشگاه فکرش و بکن دست من و گرفتی تو دستت روی صندلی نشستی آقای آرایشگر هم هی دور شما می چرخه منم با اون می چرخم چون به هیچ عنوان راضی نمی شدی دستم و ول کنی .
قسمت جالب ترش این بود وقتی موهات کوتاه می کرد ازروی پیشبند سر می خورد می افتاد پایین با گریه می گفتی مامان داره می ریزه . هی می گفتم پسرم عیب نداره موهاته دیگه نگران بودی از اینکه چرا موهات می ریزه زمین .
از دست شما وروجک .