رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

R.boreiri

رادمهری و گلودرد

1392/4/26 15:45
نویسنده : مامان
288 بازدید
اشتراک گذاری

 

رادمهر مامان چندروزی بود کسل بودی بعدهم لپ راستت و لبت شروع کرد به باد کردن من اول فکر کردم که ممکنه صورتت جایی خورده چون یک لکه قرمز هم روی پیشونیت بود بعد دوروز شب دوم تب شدید تا جایی که مامان تا صبح بالای سرت نشستم و پاشویت کردم .

فردا صبحش بابا احمد بردت دکتر ، دکتربرات آمپول پینی سیلین نوشته بود و شربت سفالکسین . به خانم دکتر گفته بودی منم از این گوشیهای شما دارم همونجا هم آمپولت و زده بودید . طفلی بابایی دست تنها برام تعریف کرد که خانم پرستاره گفته بوده پاهاش و بگذارید لای پاتون بعد هم دستاش و بگیرید تا تکون نخوره وگرنه سوزن میشکنهtotalgifs.com doentinhos gif gif ccmhosp9g.gif من که نمی تونم تصور کنم که شمارو چه طوری نگه داشته تا آمپول زدند ولی مطمئنم که خیلی گریه کردی. (از یک طرف دلم برای دست تنهایی بابا احمد سوخت ) خلاصه پسرم بعداز ظهری اومدیم خونه لنگ لنگان راه میرفتی پیش خودم گفتم خوب هنوز ممکنه درد داشته باشه ولی نگو که جای آمپولت سفت شده اون روز هم کلاس داشتی با هم رفتیم کلاس ولی دیگه اونجا نتونستی راه بری همش بغل مامان بودی .

وقتی برگشتیم خونه رفتی روی بالشت به روی شکم خوابیدی هرچند وقت یکبار پامیشدی می گفتی مامان دوست دارم .مامانی می خوام نگات کنم . الهی بمیرم برات هرچی می گذشت گریه هات بیشتر می شد .چون یک دلشوره به دلم افتاده بود خدایا نکنه فلج بشه نکنه آمپول بد زده باشه به جای دیگت آسیب رسونده باشه دست به پات می زدیم جیغت میرفت هوا ، بابا احمد طفلی هم که نگران از اینکه نکنه آمپول مشکلی داشته انقدر از آمپول چینی و این چیزها شنیدم با کوچکترین اتفاق دست و دلمون میلرزه .

دیدم هرکاری میکنم نمی گذاری به پات دست بزنیم گفتم رادمهری بیا باهم بازی کنیم گذاشتم روی تختت و منم پیشت خوابیدم بعد گفتم بیا پای راستمون و بلند کنیم ببینیم که پای کی بالاتر میره دیدم آوردی بالا بعد با پای چپ این بازی رو کردیم خیالم راحت شد که پاهات و می تونی تکون بدی نمی تونی فقط بشینی بالاخره به ذهنم خطور کرد که حتماً جای آمپول سفت شده با حوله داغ تا صبح شب زنده داری کردم دیگه دم صبح داشت خوابم می برد که بلند شدی گفتی مامان آب می خوام و خیلی راحت نشستی گفتم رادمهرم می تونی بشینی نگاه کن گفتی آره مامان ممنون برام حوله داغ گذاشتی با همین جملت این دوشب نخوابیدنم و فراموش کردم که لذت گفتن این جمله رو ببرم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

ساناز
26 تیر 92 15:55
من اولی میگزارم چون دلم برای مامان سمیه خیلی سوخت رادمهر باید قدر مامان سمیه را بدونه اینم یک گل برای مامان سمیه هر چند خیلی کم رادمهر جوجو درست امپول در داره اما بعضی اوقات لازم این خاله ساناز میگه که خودش از امپول زیاد خوشش نمیاد اما روش نمیشه بگه
بهزاد
26 تیر 92 15:59
با وبلاگ آموزش به روزم به من هم سري بزنيد
مامان آناهیتا
28 تیر 92 1:47
سلام عزیزم خدا بد نده اخه یکدفعه چی شد که کار به آمپول رسید عزیزم چقدر درد کشیدی

دت مامان مهربون درد نکنه که شب ها مواظبت بود که خوب شدی . واقعا این جمله معجزه می کنه
افرین پسر مهربون و باهوش خاله


مرسی عزیزم از این همه مهربونیت خدا آناهیتا جون و از مریضی حفظ کنه
مامان رادمهر
28 تیر 92 12:30
سمیه جون میدونم چی کشیدی.ر ادمهر منم چهارشنبه تب شدید داشت.بردیمش دکتر ولی نذاشتم امپول بده.چون واقعا میترسم از این آمپولهای جدید.بمیرم برای بچه هامون.یه ذره جون دارن ومریض میشن آدم میخواد دق کنه.انشالله دوتا رادمهرامون زودی خوب بشن.بوس محکم واسه رادمهر جوجو


مرسی عزیزم از همدردیتون انشاءالله رادمهر کوچولوی شما هم زودترخوب بشه
چيكو (مامان اميرحسين)
30 تیر 92 11:44
سلام
آخي رادمهرجوجوي مامان، اميدوارم كه شماو همه بچه هاهميشه شاد و سلامت باشين،اين چندوقت اميرحسين حالش خوب نبود ، مي دونم چقدر سختي كشيدي از همه بدتر ديدن روي بدحال و كسل بچه هاست


ماهم امیدواریم امیرحسین هرچه زودتر خوب و سرحال بشه
مامان روشا
31 تیر 92 11:31
خدا همیشه سالم نگه داره این بچه های دست گل رو

خسته نباشی مادر مهربون مطمئنن سرحالی رادمهر بهترین پاداش بوده برات

امیدوارم همیشه سالم و شاد باشه


ممنون خاله جونی
مامان شايان و پرنيا
1 مرداد 92 11:10
اميدوارم ديگه هيچ وقت مريض نشي گلمممم

دوست خوبم دخملم تو فستيوال زيباترين كودك ايراني شركت كرده
اگه ممكنه تو وبلاگ عكسش رو ببين و اگه خوشت اومد بهش راي بده

مرسي


مبارک عزیزم حتماً
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد