رادمهری خونه عزیز
پنجشنبه ای رفته بودیم خونه عزیز چون بابا بزرگ و دایی سجاد رفته بودند طالقان ، عزیز تنها بود به خاطر همین ما رفتیم کرج پیش عزیز که تنها نباشه .
اونجا کلی شیطونی کردی هر دفعه می ریم اونجا بیچاره این بالشتهای مبل عزیز وسیله بازی شماست .
از دیوار راست هم که بالا میری . یکبار رفتی پشت پنجره داشتی بیرون و نگاه می کردی یکدفعه داد زدی مامان پرادمون (پرایدمون )و بردند وای چشمت روز بد نبینه سکته کردم بدو بدو من و عزیز دویدیم پشت پنجره دیدیدیم شما وروجک خنده ت گرفته بعد می گی مامان نبردند کلی بغلت کردم و فشارت دادم تا دیگه این کارو نکنی .( چون من خودم خیلی اضطراب دارم دقیقاً پایین آپارتمان عزیز پارک می کنم ولی باز دلشوره دارم هی میرم سرم می زنم شما هم از این ضعف من سوء استفاده کردی و این بازی رو کردی )
بعد هم عزیز برات شربت آلبالو آورد همه رو ریختی روی لباسات و خودت و خیس کردی مامان هم لباس اضافه نداشتم مجبور شدیم لخت بشینی تا لباست خشک بشه با این حال دست از شیطونی برنمی داشتی نشسته بودی سرجعبه شیرینی و می گفتی مامان عکس بگیر . جوجو .............