رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

R.boreiri

خاطرات یک روز رادمهرجوجو

1392/6/27 9:09
نویسنده : مامان
369 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که از خواب بلند شدیم بابایی اومد سراغت گفت رادمهر پاشو صبح شده چند باری صدات کرد خودت و تابوندی و چیزی نگفتی بابا دوباره صدا کرد

 با چشمهای بسته گفتی خوابم تموم نشده هنوز مونده بعد خوابیدی من و بابایی کلی ذوق کردیم از این جمله بندیت.

چون هرروز صبح با بابایی میری یه دوشی می گیری Emoticonبعد با هم میرید خونه مامان جون بابایی گفت رادمهر پاشو بریم حموم یک کمی ناله کردی من نمیام، من خوابم میاد ،من دوشت ندالم ،خلاصه بالاخره راضی شدی بری حمام بعد که از حمام اومدی و مامان برات حوله آوردم

 گفتی: آخه مگه حموم گیه داره

گفتم: پسرم این و به خودت بگو وروجک ...

رادمهری پس از حمام

عافیت باشه پسملم

 

هرشب که می خواهی بخوابی حتماً باید شبی یکبار این سوال و بپرسی مامان دیگه سرکار نمی ری ؟

بعد من برات می شمارم که یکی دیگه بخوابیم دیگه نمی رم دو روز پیش پسرم می مونم .

صبح که از خواب پا میشی می پرسی مامان سرکار نمی ری میگم پسرم امروز و برم با قول اینکه فردا پنجشنبه است با خودم می برمت رضایت میدی

تمام احساساتتو می تونی نشون بدی وقتی مامان و خونه می بینی از سرو کولم بالا میری.

 دیشب داشتم با حلقه های تموم شده دستمال کاغذی حلقه های دستمال سفره درست می کردم و شما هم روبروی من نشسته بودی و بلبل زبونی میکردی منم سرم پایین بود گوش میکردم و هر چند وقت یکبار تائیدت می کردم یک لحظه برگشتی گفتی مامان چرا نگام نمی کنی ؟ چرا با من حرف نمی زنی ؟totalgifs.com pucca gif gif pucca19.gif دیدم حق داری من به ظاهر داشتم به حرفات گوش میکردم و فقط باتکون دادن سرم مثلاً گوش می کردم کارم و تعطیل کردم نشستم روبروت به چشمات نگاه کردم تو چشمات دیدم که منتظرهمچین نگاهی بودی

عزیزم دایی علی و زن دایی و رهام کوچولو و ریحانه ناز نازی رفتند مشهد .

روزی که می خواستند برند هرچند دقیقه یکبار می پرسیدی مامان ما چرا نمی ریم ؟ می گفتم ما بلیط قطار نداریم .

وقتی رفتند زنگ زدیم باهاشون صحبت کنیم با ریحانه صحبت می کردم گفتم ریحانه جون از طرف ماهم زیارت کن . وقتی تلفن و قطع کردیم رفتیم با هم دندونات و مسواک بزنی باغصه پرسیدی مامان چرا به ریحانه می گی از طرف ما زیارت کن خودمون بریم زیارت گفتم پسرم نمی شه گفتی : برای اینکه ما بلیط نداریم .

الهی قربون قند عسلم بشم که خیلی خوب هرچیزی  رو بدون لجبازی می پذیری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان آناهیتا
24 شهریور 92 19:08
سلام عزیزم امیدوارم روزی قسمتتون بشه بری زیادرت عزیزم

مامانی این روزها خیلی صحبت رادمهر و دستش شکسته توی خونه ما هست همش دخترم می پرسه مامان نگاه کن ببین رادمهر خوب شده یا از مبل میره بالا میگه مثل رادمهر می افتم . امیدوارم خوب شده باشی خاله


عزیزم فکر کنم مطلبم و درست ننوشتم رادمهری دستش نشکسته مادر خودم که رادمهر به او می گه عزیز دستش شکسته رادمهر فقط یک تب ساده بوده ببخشید با یک سوء تفاهم دچار اشتباهتون کردم .ممنون از پیگیریتون
مامان امیرشایان
25 شهریور 92 15:47
سلام رادمهر عزیز خوبه؟مادرتون چطوره؟بهترن الحمدلله؟امیدوارم همگی خوب باشید


مرسی گلم ممنون از اینکه جویای حالمون هستید باعث دلگرمی مایید
ساناز
27 شهریور 92 10:39
سلام رادهمهر چوچو نگران بناش بگذار این مامانی سرش خلوت بشه خودم بلیط براتون میگیرم برید مشهد فقط باید انی مامانی وقت بگزاره و امام رضادعوت کنه


مرسی خاله ساناز مهربون
مامان روشا
27 شهریور 92 14:15
خدارو شکر پسرمون صحیح و سالمه و تمیز شده


ممنون خانمی
چيكو (مامان اميرحسين)
1 مهر 92 11:49
ان شاله كه امام رضا همه رو به اين زودي ميطلبه
- يكي از نگرانيهاي ما مادرهاي شاغلدوري از بچه هامون و زمان طولاني كه تو محيط كار بدون بچه ميگذره در صورتيكه تمام فكر و ذكرمون بچهاس - منم 5شنبه كه خونه ام خدارو شكر ميكنم كه كناراميرحسينم


عزیزم حداقل ما مادرهای که از بچه هامون دوریم قدر لحظه لحظه بودن با بچه هامون و می دونیم و یک روز بودن باهاشون برامون یک دنیا است
مامان رادمهر
3 مهر 92 20:42
ای جونم.انشالله زودی امام رضا ع با اون رافت و عطوفت و تامش میطلبه و خانواگی میرید زیارت.رادمهر جون بیا به رادمهر منم بگو مگه حموم گیه داره؟آخه تازگیا همش گیه میکنه تو حموم


الهی قربون رادمهرکوچولوی شما بشم می بینی گریشون و می کنند دوباره می گن مگه حموم گیه داره ؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد