کتاب نسا
چند وقت پیش یکی از همکارام (خاله ساناز) توصیه کرد که یک کتاب و به اسم نسا بخونم خودشون هم زحمت کشیدند برام آوردند که بخونم برای شروع خیلی سخت بود خیلی وقت بود که کتابی برای خودم نخونده بودم همه کتاب خوندنام شده بود مسائل مربوط به تربیت کودک و آموزش کودک و خلاصه همه چیز حول محور جوجوم می گشت ، دیدم بد نیست ببینم می تونم وقت بگذارم و شروع کنم بالاخره شروع کردم شبها بعد ازاینکه پسملم می خوابید و صبحها وقتی زود بیدار می شدم حتی نیم ساعت هم وقت داشتم بالاخره تموم شد .
کتاب نسا سمبل زنی است که تمام مادربزرگها و مادرای ایرانی ما شرایطش و گذروندند و خیلی سخت .
زنی که تمام فکر و ذهن و روحش درگیر سرویس دادن به همسر ، فرزندان و اطرافیانش بود و وقتی به خودش اومد دید چیزی به عنوان هویت یک زن از او باقی نمانده .
قسمتهایی از کتاب :
اشک چشمش را با گوشه چادر پاک کرد . لقمه ای نان وخرما در دهان گذاشت . مدتی سکوت بین آن دو گذشت . سکوت را پیرزن شکست : خوب مادر تو بگو.
- از چی ؟
- بمن نگو که باکی ات نیست . چشمها آینه دل است . بگو شاید من پیرزن مرحم اش را داشته باشم. جوابش را بدانم . درد دل کردن با غریب بهتر از آشناست . غریب منفعتی ندارد ولی آشنا بدنبال منفعت می گردد.