خاطره یک روز رادمهرجوجو و بابایی
سلام پسرم . امروز یک روز خوبه، میدونی چرا ؟ چون از صبح با بابایی خونه تنها موندی دلم همش پیش شماست .
مامان بابایی رفته دکتر از صبح هنوز که الان ساعت ١٢ است نیومده .تازه امروز ما قدرش و فهمیدیم که اگر نبود اگر نمی تونست از شما مراقبت کنه، یا من باید از کارم استعفا می دادم یا بابایی از کارش می افتاد مامانی باز هم از شما تشکر می کنیم الهی خدا سالیان سال حفظتون کنه .
الان با بابایی احمد خونه تنها موندید . بابایی به شما صبحانه داده بعد شمارو روی پشتش بسته مثل مامان بزرگ خوابونده . الان هم به من زنگ زد گفت غذا برای شما داغ کرده کم خوردی . و گفت داری تلویزیون تماشا می کنی .
ممنون پسرم که بابایی رو اذیت نکردی و از شما راضی بوده .
بابایی من و رادمهر جوجو همین جا از شما تشکر می کنیم و می بوسیمت که امروز از کارت گذشتی و وقت گذاشتی تا پیش جوجومون بمونی . بابایی چاکرتیم