رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

R.boreiri

عموی مهربون رفت

1391/2/12 14:25
نویسنده : مامان
386 بازدید
اشتراک گذاری

جوجوی من نوشتن این مطلب برام خیلی سخت حتی الان که دارم می نویسم دنیای از غم من رو گرفته ولی باید حتماً بنویسم چون تنها بازگو کردن این خاطرات  از عموی مهربونت هست که برات به یادگار می مونه ممکن من هم بعدها به خاطر روزمرگی زندگی این حرف ها رو فراموش کنم .دوست دارم اینجا ثبت بشه .

رادمهر جوجوی من شما یک عمو داشتی (متاسفم که می گم داشتی )ولی بعدها که بزرگتر و بزرگتر شدی می فهمی که همیشه همه چیز بر طبق میل آدم پیش نمی ره شاید خیلی چیزها رو تو زندگی به دست بیاری و خیلی چیزها رو هر چقدر هم که عزیز باشه از دست بدی فقط از خدای خوبم  میخوام که مقاومت در برابرسختیها  وصبوری رو جزئی از وجودت قرار بده تا بتونی به بهترین شکل ممکن زندگی کنی .

عزیزدلم پسرم ، وقتی مامانی شمارو هشت ماهه باردار بودم یعنی ٨/٧/٨٩ یک شب جمعه ساعت یک شب به ما خبر دادند که عموی مهربون شما توی خیابون تصادف کرده و به دلیل شدت جراحت فوت کردند.

این عموی مهربون یک دختر داره به اسم مبینا که الان ٨ سالشه .امیدوارم بتونه غم نبودن پدر را تحمل کنه و یک دختر موفق و نامداری برای مادرش بشه .

من می دونستم گریه کردن من توی این مراسم ها باعث رنجش روحی شما می شه ولی دست خودم نبود چون عموی مهربون شما فقط ٤٢ سالش بود و من جز مهربانی و احترام از ایشون چیزی ندیده بودم همه به من می گفتند چرا اینقدر بی تابی می کنی بچه ات آسیب می بینه ولی نمی شد پسرم شاید اگر تو هم بودی می دیدی حق دارم .

پسر گلم رفتن عمو یک جزئی از واقعیت زندگی بودو به دنیا اومدن تو جزئی دیگر، بعد از رفتن عمو ی مهربون فقط اومدن تو بود که یک مقدار به من و بابایی امید بیشتری می داد البته روی بابایی خیلی تاثیر گذاشت ومن خیلی سعی کردم آرومش کنم واز حرف زدن در مورد تو بهش دلگرمی بدم .

جیگر مادر فقط آرزوم که هیچ وقت غمت رو نبینم .(الهی العامین )

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد