اتفاقی برای دوربین عکاسی
رادمهری مامان روز پنج شنبه رفته بودیم فروشگاه برای خرید بعد از اینکه خریدامون و کردیم وقتی از طبقات اومدیم پایین رسیدیم به طبقه اول یکدفعه من و بابایی یادمون افتاد که تورو بگذاریم توی این چرخ دستی های فروشگاه بچرخونیم .
کلی ذوق کرده بودی انگار که ماشین سواری می کردی من که همیشه به خاطر تو وروجک همه جا دوربین و می برم که از لحظه های قشنگت عکس بندازم به ذهنم رسید که سوار این سبدها هستی از تو عکس بگیرم .
دوربین و درآوردم دو تا عکس انداختم . بابایی ایستاده بود چون تو حرکت عکسها بد می شه . تو هی برمی گشتی سمت بابایی که بگی حرکت کنه . من اومدم جلوتر بگم رادمهری مامانی رو نگاه کن دوربین از دستم افتاد . وای نمی دونی پسرم که چقدر ناراحت شدم دیگه در لنزش بسته نمی شد و صفحه اش تار شد .پسرم سریع سر راهمون رفتیم جمهوری همونجایی که دوربین وخریده بودیم ولی چون کارت گارانتی همراهمون نبود نتونستیم کاری کنیم .موکول شد به یک روز دیگه .
پسر من غصه ام گرفته که اگر درست نشه لحظه های قشنگت می گذرند و مامانی نتونستم عکس بگیرم .
من و بابایی تلاشمون و می کنیم که دوربین هرچه سریعتر ببریم برای تعمیر یا یکی دیگه بخریم .
خلاصه پسرم روز قشنگمون اینجوری تلخ تموم شد .