رادمهری و رعدو برق
جوجوی من سلام .برات بگم از رعدوبرق دیشب که خیلی ترسیده بودی .نیمه های شب بود آسمون شروع کرد به رعدو برق زدن .
شما یکدفعه از خواب بیدارشدی شروع کردی به گریه کردن .مامان سریع خودم و بهت رسوندم من و بغل کردی و دستات و گذاشتی رو چشمات که برق زدن آسمون و نبینی .
قصه ابرها رو برات تعریف کردم که چطوری ابرا به هم می خورند و گریه شون می گیره و بارون میاد . تو فقط گوش میدادی و با یک دستت گردن من و سفت گرفته بودی و با دست دیگت چشمات و بسته بودی .
تا خوابت برد . الهی مامانی قربون معصومیتتون بشم . ولی امروز هوای خیلی خوبی داریم .بهاری بهاری .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی