رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

R.boreiri

اولین اتفاقات زندگی رادمهر جوجو

جوجوی من سلام . محرم سال ٨٩ اولین سال محرمی بود که شما تو مراسماش حضور داشتی  با بابایی و من و مامان مامانی رفتیم کرج و چند جایی دور زدیم و دسته های عزاداری رو دیدیم و من چون نذر کرده بودم که اگر شما سالم باشی تا پنج سال لباس سقایی تن شما بپوشونم . اینم عکس های ناب محرم با رادمهر جوجو . اولین و آخرین بار آبله مرغون که گرفتی الهی برات بمیرم پسرم یک ماه طول کشید تا تمام بدنت بریزه بیرون سه روز اول که تب کردی بعد اون هم فقط هردفعه یک جای بدنت می ریخت بیرون اصلاً نمی تونستی غذا بخوری حتی آب به قدری مهربونی حتی بدقلقی هم نمی کردی غرم نمی زدی ولی نخوردن غذات و دون دون بودن بدنت داشت من و دیوونه می کرد .اصلا نمی تونم حتی یک لحظه نارا...
19 آذر 1390

شکلهای مختلف از خوابیدن رادمهر جوجو

مامان گلم سلام خوبی پسر، مامانی از خوابیدنهای شما عکس گرفتم و عکسهای شمارو میگذارم تو وبلاگت که ببینی چقدر ناز می خوابیدی حتی خوابیدن شما هم لذت بخش برای بابا و مامانی . الهی قربونت برم من. مامانی لالایی که وقتی می خواهی بخوابی همیشه برات می خونم رو اینجا می نویسم چون شنیدم لالایی خوندن مادرها در ذهن بچه ها ثبت می شه و اگر بعدها بزرگتر بشن بشنوند براشون یاد آوری میشه و باعث آرامششون . لالا لالا گل زیره بچم آروم نمی گیره لالا لالا گل شب بو بخواب جوجو بخواب جوجو لالا لالا  گل آبی چرا امشب نمی خوابی لالا لالا گل بادوم بخواب آروم بخواب آروم لالا لالا گل نرگس نبینم داغ تو هرگز نه داغ تو نه از بابا ، نه از دایی بلند بالا لالا ...
19 آذر 1390

رادمهر جوجوو عروسی

 جوجوی مامانی پنجشنبه ما رفتیم عروسی دخترخاله مامانی . خیلی خوش گذشت چون عروسی کرج بود مجبور شدیم که به ترافیک نخوریم زود حرکت کنیم و می خواستیم سرراه دنبال اون یکی خاله مامان بریم که باهم بریم کرج . به همین دلیل ما زود رسیدیم. تالاری که دعوت بودیم کنار پارک چمران بود ما هم برای زودتر از صاحب مجلس رسیده بودیم رفتیم توی اون پارک یک دوری زدیم . چندتا عکس خوشگل انداختیم که ببینه جوجوی من .توی عروسی کلی ذوق کردی دست می زدی و وقتی نور پردازی می شد از خوشحالی بپر بپر می کردی اینجوری ببین   رادمهر جوجو و مامانی و بابایی در پارک چمران کرج   رادمهر جوجو در سالن عروسی که روی میز نشسته پسرم رادمهر جوجو و بابایی مهربون ...
7 آذر 1390

رادمهر جوجو و خاطره ای در مترو

رادمهر مامانی ، دیروز باهم رفتیم کرج البته با مترو ، هوا چند روزی که بارونی اونجا با بچه های خاله مامان بازی کردی البته چون نتونستی خوب بخوابی کمی بد قلق شده بودی . موقع برگشت باز با مترو برگشتیم ، یک اتقاق جالب افتاد خواستم برای شما بنویسم . توی مترو من و شما روی صندلی نشسته بودیم و یک بابا مامان با یک پسر کوچولو 4 ساله روبروی ما ایستاده بودند مامانش براش یک بسته از این لواشکهایی که تو مترو می فروشند خریده بود پسره تند تند پشت سرهم لواشکهارو باز می کردو می خورد پدرو مادرش برای اینکه گولش بزنند تمام لواشکهارو توکیف مامانش خالی کردند و جای خالیش و دادند به پسره گفتند تموم شد . تو همین حین بابا پسره یکی از اون بسته هارو داد به شما من تشکر کر...
7 آذر 1390

رادمهر جوجو و واکسن یک سالگی

مامان پسرم امروز رفتی واکسن یک سالگیت و بزنی ، الهی برات بمیرم مامانی  چون مامان سرکار باید می اومدم بابا و مامان بابایی زحمت کشیدند و شمارو بردند برای واکسن .(دستشون درد نکنه ) زنگ زدم از بابایی پرسیدم گفت : خیلی گریه کردی و به دستت واکسن و زدند شنیدم تب نداره .انشاءالله که تب نکنی . جوجوی من از صبح نگرانت بودم دلم نیومد زنگ بزنم خونه حالت و بپرسم به خاطر اینکه ترسیدم خواب باشی بیدارت کنم .البته چون پیش مامان بابایی هستی نگران نیستم مطمئنم  خیلی بهتراز من، از شما مراقبت می کنه .         .   ...
7 آذر 1390

رادمهر جوجو و عروسکهاش

سلام مامانی گل پسرم می خوام خاطره ای برات بنویسم از کارهای دیشبت .ما یک مبل راحتی داریم که مامان عروسکهای خرسی شمارو همیشه می گذارم روی اون بنشینند شما هم هردفعه اونارو می بینی اول می گی بیار پایین میارمش پایین بعد می گی بگذارشون بالا وقتی که می گذارم بالا می گی منم برم بنشینم پیششون . مامانم خواستم یک عکس یادگاری از این عروسکها و داستان بالاو پایین شدنشون داشته باشی دیشب بابایی رفته بود وسایل کارش و بخره من و شما تنها بودیم کلی مامانی با عکس گرفتن از شما سرگرم شدم .اینم عکسهای جوجوم با عروسکهاش   پسرم بقیه عکسهات و تو ادامه مطلب ببین .               ...
30 آبان 1390

رادمهر جوجو و نی نی ها

  عزیز دل مادر می خوام عکس نی نی هایی که وقتی شما اومدی به دنیا اومدند دیدنت بگذارم ببینی و لذت ببری این نی نی ها اومدند بگن که به این دنیای قشنگ خوش اومدی.    این آقا طاهاست که با یک ماشین آتش نشانی خوشگل اومده بود دیدنت و مثل مامانا دورت می چرخید که اگر یک وقت پستونکت افتادبیرون بگذاره تو دهنت وقتی می خندیدی به مامانش می گفت مامان ببین می خنده ...........   بقیه عکسهای دوستات و می تونی در ادامه مطلب ببینی .    سینا تپلی و رادمهر جوجو رادمهر جوجو و رهام کوچولو اخمو    رادمهر جوجو و ریحانه گلی و طاها خوشگله     ریحانه جون وقتی رادمهر جوجو اومده بود به دن...
25 آبان 1390

رادمهر جوجو و سرماخوردگی

سلام آقا خوشگل من ، من و شما چند روزی هست که سرما خوردیم ، ببخشید مامانی نتونستم بیام تو وبلاگت برات بنویسم . اول شما سرما خوردی بعد مامانی سرما خوردم .مثل بچه مماخو ها همش مماخت آویزون .الهی مامان قربونت برم.رفتیم پیش همون دکتر مهربونت که همیشه گریه شمارو در میاره گل پسرم پنجشنبه شب مهمان داشتیم خاله ناهید و دو تا کوچولوهاش علی و حنانه با آقامجیدو خاله شیرین با عرفان کوچولو و نی نی که تو راه دارند و آقا مهدی اومده بودند دیدن خونه جدیدمون . کلی با نی نی ها بازی کردی تا ساعت ١٢ شب بیدار بودی ...
22 آبان 1390

رادمهر جوجو و آرین کوچولو

عزیز دل مادر دیگه چیزی به اولین سالگرد تولدت نمونده تمام فکر و ذکر مامانی این که بتونم به بهترین شکل برگزار کنم . اولین کادوی یک سالگیت و آرین کوچولو و خاله الناز فرستادند از همین جا ازشون تشکر می کنیم . البته یک چیز جالب دیگه اینکه آرین کوچولو هم تولدش ١٤ آبان با هم یک روز به دنیا اومدید .  دنیا اومدید البته با ٤ سال تفاوت .                                            ...
15 آبان 1390

رادمهر جوجو به خانه خوش آمدی

    پسرم مادرم عمرم جیگرم به خونه خوش اومدی .با اومدن تو به خونمون تمام خیرو برکت به زندگیمون سرازیر شد . ما برای ورود کوچولومون یک ببعی قربانی کردیم اینم عکسش البته فقط کله ببعی این عکس هم از عکسهای شوهر عمه پروین .   ...
11 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد