عروس و داماد در ساختمانمان و کارمشترک مامان و بابا
گل پسری چند وقتی بود توی آپارتمانمون خبردار شدیم که برای واحد 2 قراره یک عروس و داماد بیان بنشینن
ماتو گذر از راه پله ها می دیدم که هربار وسیله های نو رو میارن و می چینن و میرن .
تا اینکه دیروز صبح بابایی رفت نون بخره بیاره وقتی برگشت اومد گفت فکر کنم این همسایه طبقه دوم امشب عروسیشون باشه چون یک حلقه گل جلوی در خونه زدند . من گفتم نه این که نشون نمیده خیلی ها جلوی درخونشون حلقه گل مصنوعی برای قشنگی نصب می کنند.
خلاصه گل پسر ، شب شد و شام خوردیم و خوابیدیم ساعت یک شب بود که بابایی من و بیدار کرد گفت پاشو عروس داماد آوردند وقتی پاشدم دیدم کل خونه ما هم از بوی اسفند پرشده بود و من عاشق این بو هستم .
خلاصه عروس و داماد و گذاشتند و رفتند ولی دیگه خواب از سر ما پریده بود بابایی پیشنهاد کرد موافقی چایی بخوریم منم گفتم بله به شرطی که خودت آماده اش کنی . خلاصه این شب نشینی دوتایی من و بابایی مارو برد به خاطرات شب اولی عروسیمون که از تالار برگشتیم البته بعد از اینکه رفتیم خونه مامان جون و باباجون و بریدن سرگوسفند بیچاره من و بابایی و با فیلم بردارها اومدیم خونه خودمون که آماده شده بود برای شروع زندگی قشنگمون .
توی اون ساختمونی که رفتیم هیچ کس نمی دونست ما تازه قراره ازدواج کنیم و اونجا ساکن بشیم ولی صبح وقتی از خواب پاشدیم دیدیم یکی زنگ خونه رو زد برامون غیر منتظره بود وقتی بابایی رفت جلوی در دید یکی از همسایه ها ست وبرامون صبحانه آورده .
دیشب من وبابایی هم تصمیم گرفتیم این کار قشنگی که هفت سال پیش یکی برامون انجام داده ماهم برای این عروس وداماد انجام بدیم چون فکر کردیم مگر در طول مسیر زندگیمون چند بار اتفاق می افته که در جایی که زندگی میکنیم همچین چیزی رو ببینیم .
صبح ساعت 6 پاشدیم بابایی رفت هم سنگک هم بربری و خامه خرید و منم دو تا تخم مرغ گذاشتم آبپز شد کره و پنیر هم داشتیم خلاصه یک سینی چیدیم با دو تا شاخه گل داخلش و نون های که به صورت قلب برش داده بودم اینم شد نتیجه کار امیدوارم خوششون اومده باشه و اونهاهم در مسیر زندگیشون اگر عروس و دامادی در نزدیکی محل زندگیشون داشتند همچین کاری رو بکنند.