رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

R.boreiri

کارگاه مادرو کودک اردیبهشت جلسه پنجم و ششم

1392/5/14 11:55
نویسنده : مامان
1,340 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم برای رفتن به کلاس جدیداً مشکل پیدا کردیم ترافیک شدید توی اون ساعت تقریبا با 5یا 10دقیقه تاخیر می رسیم یک مشکل دیگه که داریم اینه که دقیقاً سرکوچمون آقا پلیس مهربون می ایسته ماشین های زوج و جریمه کنه و من تو این شش جلسه با کلی کلک تونستم فرارکنیم دعا کنیم 4جلسه باقیمونده رو به خیر بگذره چون اگر جریممون بکنه چهل هزارتومن روشاخشه .

خلاصه نازناز مامان همچنان کلاس میریم و تو جلسه پنجم مثل همیشه بازی معرفی بچه ها وقتی نوبت به شما میرسه میگی رابره بریری مهسا جونم بلند دست میزنه میگه رادمهر بریری ، رادمهر بریری بعد همه می زنند زیرخنده خیلی باحاله تنها بچه ای هستی که اسم و فامیلش و با هم می گه مهسا جون میگه من تا عمر دارم اسم این کوچولو رو یادم نمیره .

بعد رفتیم سراغ کاردستی امروز کار با آبرنگ بود مهسا جون گفت دستاتون و بگذارید روی کاغذ و بکشید و اون رو با کمک مامانا تبدیل به یک حیوون کنید که ما باهم هشت پا کشیدیم .

 

آدمک رادمهری

 

درآخر کلاس هم بازی با توپ داشتید مهسا جون آهنگ گذاشت و کلی توپ ریختید وسط و شماهارو به ورجه وورجه وادار کرد . (خدا خیرش بده خیلی توان داره ) در آخر کلاس هم با هم قرار گذاشتیم برای جلسه بعد زیرانداز بیاریم و یک در بطری شیرو کلاس رو تو پارک روبروی مهد برگزار کنیم .

طبق معمول ما وقتی رسیدیم دیدیم همه تو پارک جمع شده بودند من و رادمهری بدو بدو رفتیم تا به بقیه رسیدیم امروز از مهسا جون اجازه گرفتم که فیلمبرداری کنم از کاراتون چون وقتی تو کلاسیم هیچ کس حجاب نداره نمی تونستم فیلم یا عکس بگیرم ولی تو این جلسه دلی از عزا درآوردم .

اینجا دارید چیزهای چهارتایی رو توی کتاب برای مهسا جون پیدا می کنید و با هم می شمرید .

 

رادمهری و مهسا جون

 

اون در شیری که با خودمون آورده بودیم با کاغذی که به شکل مثلث بریدید و یک خلال دندان تبدیل شد به یک قایق کوچک

 

قایق رادمهری

 

بعد توی پارک یک حوض خیلی بزرگ بود رفتید قایقاتون و انداختید توی حوض و با فوتتون اون و به حرکت درآوردید

از راست : رادمهر ،محمدحسین ، ارمیا، دیانا، آناهید

 

رادمهری و دوستاش

 

قایقهای شناور

 

آخر کلاس هم مامانی کیک یزدی خریده بودم به تعداد همه چون هرجلسه یکی از مامانا چیزی میاره منم امروز برای همه کیک خریدیم و مامان دیانا جون هم قطره طلا آورده بود خلاصه بقیه هم خوراکیهاشون و باهم تقسیم کردند و کلی خوش گذشت .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساناز
17 تیر 92 11:25
رادمهر تنها بجه ای که فامیلیش بلده چه بچه های بامزه ای خوشبحال بچه ها


ممنون خاله ساناز مهربون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد