رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

R.boreiri

رادمهری و گلودرد

  رادمهر مامان چندروزی بود کسل بودی بعدهم لپ راستت و لبت شروع کرد به باد کردن من اول فکر کردم که ممکنه صورتت جایی خورده چون یک لکه قرمز هم روی پیشونیت بود بعد دوروز شب دوم تب شدید تا جایی که مامان تا صبح بالای سرت نشستم و پاشویت کردم . فردا صبحش بابا احمد بردت دکتر ، دکتربرات آمپول پینی سیلین نوشته بود و شربت سفالکسین . به خانم دکتر گفته بودی منم از این گوشیهای شما دارم همونجا هم آمپولت و زده بودید . طفلی بابایی دست تنها برام تعریف کرد که خانم پرستاره گفته بوده پاهاش و بگذارید لای پاتون بعد هم دستاش و بگیرید تا تکون نخوره وگرنه سوزن میشکنه من که نمی تونم تصور کنم که شمارو چه طوری نگه داشته تا آمپول زدند ولی مطمئنم که خیلی گر...
26 تير 1392

مامان جون مهربون

رادمهر مامان توصفحه facebook یک عکسی دیدم خیلی برام جالب بود یاد شما و مامان جون و آرشیدا نازنازی افتادم . اون عکس این بود پسرم :     روزهایی که پیش مامان جون هستی و آرشیدا خانمی هم میاد،  غروب میام دنبالت مامان جون برام تعریف می کنه که آرشیدا کوچولو رو پشتش بسته که راحتر بتونه شماهارو کنترل کنه شما به مامان جون میگی منم پشتت ببند مامان جون می پرسه کجا جا نیست می گی پشت آرشیدا . الهی قربون شما جوجوها بشم .همگی ما هم قربون مامان جون بشیم که با همه سختی، بودن شما هارو تحمل می کنه که ما ها بتونیم تو زندگی هامون راحتر پیش بریم . مامان جون دورا دور دست های مهربون و زحمتکشتو می بوسیم . ...
17 تير 1392

تولد نور مبارک

پسرم روز خیلی خوب و معنوی رو پشت سر گذاشتیم .   طبق نذری که با هم کرده بودیم بابا جون خوب بشه و روز نیمه شعبان کلی شیرینی پخش کنیم نذرمون و ادا کردیم .   بعد از ظهر نیمه شعبان با عمه جون جون و عمه پرو مهشید تپلی رفتیم امامزداده حمیده خاتون و امام زاده جعفر که در باغ فیض پونک واقع شده ( البته نزدیک خونه  قبلیمون ) من و بابایی از زمان ازدواجمون تا پنج ماه بعداز بدنیا اومدن شما تقریبا ً 5 سال اونجا زندگی می کردیم . وقتی وارد صحن شدیم بعد از زیارت نشستیم کمی دعا بخونیم شما رفتی مهر آوردی ناخود آگاه شروع کردی به نماز خوندن .       خاطرات خیلی خوب و شیرینی از اون من...
5 تير 1392

رادمهری و تعطیلات خردادماه

رادمهری عزیزم این چند روز تعطیلی برای مامان که مثل تعطیلات عید بود چندروزی فارغ از کار بیرون خیلی خوب بود حسابی هم خوش گذشت . روز اول و که رفتیم طالقان  چون بابابزرگ و عزیز اونجا شروع کردند به خونه ساختن برای آخر هفته هاشون تازه شروع کردند ما هم رفتیم هم تعطیلات و بگذرونیم هم بهشون تبریک بگیم .البته راه سه ساعته رو 6 ساعته رفتیم بدلیل ترافیک شدید فقط نصف روز اونجا بودیم با این حال خیلی خوب بود اونجا کلی  و  و  دیدی  . اینم عکسهای قشنگ مناظر طالقان با وجود رادمهری   رادمهر و ریحانه در حال بلال خوردن (نوش جان )       رادمهری در حال بوسیدن ریحانه گلی   ...
20 خرداد 1392

گردش رادمهری در پنجشنبه و جمعه

مامان گلم پنجشنبه ای که گذشت وقت دکتر برات داشتیم تو بیمارستان مسیح دانشوری چون چندوقتی بود سرفه های خلطی داشتی و آب ریزش بینی و دوره درمانی که داشتی خیلی تغییر نکرده بودی با بابایی تصمیم گرفتیم به فوق تخصص ریه کودکان نشونت بدیم که اصولی پیگیری کنیم . من اولین بار بود که به این بیمارستان می رفتم ولی برات بگم که خیلی با صفا بود چون تو منطقه دارآباد بود بسیار بسیار زیبا و هوای خنک دلنشین بهاری و فضای سنتی قدیمی که من یاد طالقان افتادم و پراز رودهای که جریان داشتند . من هم از فرصت استفاده کردم تا نوبتمون بشه بابایی که حساس نمی گذاشت تو بریم می گفت چون بیمارستان عفونی شما داخل نیاید تا نوبتمون بشه من و شما هم از فرصت استفاده کرده و چند تا عک...
12 خرداد 1392

باباجون رادمهری مریض شده

رادمهری یک غصه داریم به اندازه یک دنیا می دونی پسرم بابا جون مریض شده خیلی سخت مریض شده . دلم اصلاً نمی خواد باباجون و تو این حالت ببینم .براش نذر کردم خدایا هرچه زودتر سرپا شه روز نیمه شعبان من و رادمهری کلی شیرینی پخش کنیم . رادمهری من خودم اصلاً بابابزرگ ندیدم  همیشه این خلأ رو تو زندگیم حس کردم به خاطر همین همیشه آرزومه که سالیان سال بتونی کنار باباجون و بابابزرگ از بودن باهاشون لذت ببری (خدایا برامون حفظشون کن ). مامان نی نی ها با نی نی هاتون برای باباجون رادمهری دعا کنید.............. ...
8 خرداد 1392

رادمهری و علائم راهنمایی و رانندگی

رادمهر گلم از اون جا که عشق ماشینی و آقا پلیس ها رو هم خیلی دوست داری وقتی رفتیم نمایشگاه کتاب مامان فلش کارتهای راهنمایی و رانندگی برات خریدم البته فکر می کردم سری کاملشه ولی تعدادی از علائم رو داشت البته برای شروع و کار با شما خوب بود . یک مزیتی که این کارتها داشت جفت بودند یعنی شما می تونستی هرکدام و که نشون میدم شما جفتش و پیدا کنی تو مرحله اول یاد گرفتن اسم علائم برات سخت بود . درمرحله دوم یادگیری کم کم اسماشون رو هم یاد گرفتی مثلاً به پیچ به راست می گی پیچ راست یا بستن کمربند ایمنی می گی کمربند . الان به محض اینکه کارت و نشون میدم هم اسم و می گی هم علامت و پیدا می کنی . وقتی هم که خیابون میریم همه چشمت دنبال پیدا ک...
7 خرداد 1392

رادمهری وکاشت لوبیا

عزیز مامان چند وقتی بود که تصمیم داشتم کاشت لوبیا رو به شما نشون بدم چون قصه لوبیا سحرآمیز رو هم خیلی دوست داشتی به خاطر همین تا تصمیم بگیرم و عمل کنم چند وقتی طول کشید ولی بالاخره این کارو کردم ده روز بعد .......... وقتی پسرم لوبیاهات دراومدند هرروز که مامان می اومدم دنبالت خونه مامان جون به عشق اینکه لوبیاهات مثل لوبیا سحر آمیز رفته باشند به آسمون و از ابرها رد شده باشند و به خونه آقا غوله رسیده باشند تند تند پله ها رو می اومدی  بالا و وقتی می دیدی که چقدر سریع رشد می کنند کلی ذوق می کردی . ...
7 خرداد 1392

رادمهری و نرفتن به آرایشگاه

رادمهری برات بگم که جدیداً هرچی می گفتیم مامان برو با بابایی آرایشگاه موهات و کوتاه کن زیر بار نمی رفتی میگفتی من آرایشگاه نمی رم دوست ندارم . برات کتاب حسنی نگو بلا بگو رو خوندم قصه اش و چندبار تعریف کردم هیچکس باهاش رفیق نبود فایده نداشت . بابایی می گفت عیب نداره موهاش و خودم از ته می زنم با ذوق می گفتی آره بابایی من و کچل کن . وروجک یعنی راضی بودی کچل بشی ولی آرایشگاه نری . از اونجا که من دوست نداشتم موهات و از ته بزنی دیروز که اومدم دنبالت طبق روال هر روز دوست داشتی یک سری به پارک بزنیم بعد بریم خونه ولی من گفتم اگر پسرم بره آرایشگاه موهاش و کوتاه کنه مامان می برم پارک . شما هم از من قول گرفتی که منم با شما بیام همین که رسید...
7 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد