خوش آمد گویی
سلام رادمهر جوجوی مامان و بابا امروز می خوام شروع کنم صفحه صفحه زندگی شما رو بنویسم تا یک روزی مثل ما حسرت نخوری که از زمانی که کوچولو بودی چیزی به یادگارنداشته باشی . من و بابایی ٢٥/٠٢/٨٥ باهم ازدواج کردیم و یک زندگی گرم و شیرینی را با هم شروع کردیم . اینم از مامانی و بابایی و جشن عروسی . من و بابایی تصمیم گرفتیم تا چهارسال نی نی نداشته باشیم نه اینکه فکر کنی ما دوست نداشتیم یک جو جو داشته باشیم چندتا دلیل داشتیم اولاً ازنظر فکری و روحی آمادگی اون رو نداشتم من همیشه فکر می کردم باید حتماً اطلاعات خیلی زیادی در مورد بچه داری داشته باشم . دوماً ما باید از نظر مالی تامین می شد...
نویسنده :
مامان
9:34