رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

R.boreiri

چهارشنبه سوری و رادمهری

سلام  نازناز مامانی . برات بگم از امشب که شب چهارشنبه سوری می خوام بدونی که سال 90 چهارشنبه سوری چه جوری برگزار می شد  امسال دومین چهارشنبه سوری که جوجوی ما پیشمون و ما خیلی خوشحالیم .البته بگذریم از اینکه سالهاست ایران در این شب بیشتر به میدان جنگ شبیه تا جشن ملی . فقط تو این جنگ دشمن خارجی نداریم خودمون دشمن خودمونیم .البته این جشن تو قلب ماست و وقتی به این شب میرسیم خوشحالی درونی داریم با اینکه نمی تونیم اونجوری که دوست داریم برگزارکنیم ولی احساس شادی می کنیم و سعی می کنیم که دور هم باشیم . پسرم وقتی از روی آتش می پرند این شعرو می خونند      زردی من از تو ، سرخی تو از من      ...
23 اسفند 1390

رادمهر شمک تپلی

رادمهر نازنازی من ،چند شب پیش زن عموی بابایی از سوئد اومده بود می خواست بیاد دیدن بابابزرگ و مامان بزرگ ماهم شب رفتیم اونجا قبل از اینکه مهمونا بیان من چند تا از پسرگلم عکس خوشمل انداختم اینجا داشتی هنرنمایی میکردی و شمکت و نشون میدادی .....  حالا بگم برات از وقتی که مهمونا اومدن . برادر زن عمو که خیلی مهربون بود و معلوم بود عاشق بچه هاست از همون اول ارتباط خوبی برقرارکردی و رفتی کتابات و آوردی و گذاشتی جلوش و با اشاره فهموندی که بخون و اون طفلی هم شروع کرد برات خوندن . یک کم که گذشت دیدی اینجوری نمی شه اون رو مبل نشسته و تو کنارمیزایستادی کتابات و برداشتی آوردی پایین رو فرش نشستی و دستات و به حالت بفرما بفرما کردی و به اون طفلی ف...
8 اسفند 1390

رادمهری بزرگ شده

پسرگلم .رادمهری مامان دیگه برای خودت بزرگ شدی .همه کلمات و جملات رو متوجه می شی . با آدما خوب ارتباط برقرار میکنی .لجباز نیستی . حرف گوش کنی اگر کاری رو بگیم بده نکن تکرار نمی کنی .مگر کوبیدن وسایل روی هم که از صداشون لذت می بری . من و بابایی هم سعی کردیم با تو لذت ببریم و ناراحت نشیم از صدای وسایلی که روی هم می کوبی . جدیداً دیدی که من و بابایی موقع غذاخوردن چنگال استفاده می کنی تو هم می گی با اشاره که حتماً قاشق چنگال بدیم .دونه های درشت غذارو باچنگال برمی داری بقیه اش رو با انگشت می خوری .الهی قربون جوجوم بشم . یک چیز جالب بگم از ماکارونی خوردنت .هر رشته ماکارونی رو برمی داری می گذاری تو دهنت بعد هورت می کشی بالا . ...
30 بهمن 1390

رادمهر جوجو و کتاب

سلام گل پسرم ،ناز نازی پسر. خوبی مامانی . می خوام برات از کتاب خوندنت بنویسم .وقتی که خیلی شوشولو بودی یعنی اون وقتها که تو شمک مامان بودی مامان چون از لگدهای تو در شب خوابم نمی برد بلند می شدم می رفتم توی اتاقت روی تختت دراز می کشیدم و کتابهای قصه ات رو می آوردم و برات می خوندم . وقتی به دنیا اومدی سعی کردم از همون اول تو هر فرصتی برات کتاب بخونم ولی تو جوجوی من هیچ عکس العملی رو نشون نمی دادی و سریع صورتت و برمی گردوندی کم کم داشتم ناامید می شدم پیش خودم فکر کردم شاید از اون دسته بچه ها هستی که به کتاب علاقه نداری .من هم یک مدتی کتاب خوندن و رها کردم . خلاصه جوجوی من تا سه هفته پیش من یک شب رفتم یک کتاب در مورد کاردرخانه کودکان آوردم ...
18 بهمن 1390

ریحانه گلی و نی نیشون

رادمهر گلم امروز ریحانه گلی زنگ زد گفت که مامانش رفته سونوگرافی نی نیشون پسره حالا شدند دوتا وروجک شیطون .  پسرم وقتی مامانی شمارو باردار بودم ریحانه خانوم هروقت می پرسید عمه بچت چیه؟ می گفتم پسره می گفت عمه اه بده بندازش سطل آشغال بدرد نمی خوره . نمی شه باهاش خاله بازی کرد. حالا امروز که ریحانه زنگ زد خبر پسر بودن نی نیشون و به من بده گفتم ریحانه وروجک یادته به عمه می گفتی نی نیت و بنداز دور حالا شما می تونید نی نیتون و بندازید دور گفت نه عمه گناه داره . الهی قربون هردوتاشون برم .قربون پسرمم بشم الهی .اصلاً‌ قربون هر سه تا تون بشم جوجوهای من . ...
11 بهمن 1390

کمک به همنوع

 رادمهر گلم بیاموز که نسبت به همنوع خودت اینگونه باشی دیگر فرقی نمی کند که در چه شرایط جسمی و روانی قرار داشته باشی . چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دوی 100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.       آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به سریع دویدن نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پاراالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی ا...
5 بهمن 1390

جدول قد و وزن رادمهر جوجو

      تاریخ                                   وزن                              قد زمان تولد                           ٦٠٠/٣ کیلو        &nb...
20 دی 1390

نی نی باران می شویم

جوجوی من یک خبر خوب قرار اظرافمون پز از نی نی بشه میدونی چطوری ؟ آخه عمه پروین داره نی نی میاره زن دایی ملیحه هم نی نی داره برای ریحانه گلی می خواد یک داداش یا خواهر کوچولو بیاره  .. خاله شیرین (دوست مامان)نی نی داره برای آقا عرفان می خواد یک خواهر کوچولو بیاره . خاله الناز (مامان آرین کوچولو ) هم نی نی داره می خواد برای آرین کوچولو یک نی نی نازناز بیاره . هرکدام از این نی نی ها با یک ماه فاصله بدنیا میان  .خیلی خوشحالیم .رادمهر جوجوی من یک عالمه دوست نزدیک به سن خودش و پیدا می کنه که باهاشون بازی کنه .از همین جا به همه تبریک می گیم که دارند مامان میشن برای بار دوم به جز عمه پروین که اولین بارش مامان میشه .   ...
20 دی 1390

کارهای جدید رادمهر جوجو

پسرم جدیداً یاد گرفتی وقتی می خواهی خداحافظی کنی دستت و به علامت بای بای تکون میدی و بوس می فرستی این شکلی الهی مامانی قربونت بشم . یک کار جالب دیگه اینکه رشد تو کمی برعکس شد اول راه افتادی بعداً  چهاردست و پا رفتی همه بچه ها اول چهاردست و پا میرن بعد راه میرن ولی تو برعکس . پسرم جدیداً وقتی من و بابایی شروع می کنیم حرف زدن شما راه دوری هم نشسته باشی شروع می کنی به داد و بیداد که به من توجه کنید و بلند می شی میای روبروی من می ایستی و شروع می کنی به الکی خندیدن . طفلی بابایی می گه ببین کار ما به کجا کشیده که اگر بخواهیم حرف هم بزنیم باید از آقا اجازه بگیریم . ای وروجک ما......... جوجوی من تازگیها شدی مثل کلاغ ، هر چیزی که داری می...
20 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد