رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

R.boreiri

اجازه هست؟

گل پسرم ، خوشگل مامان چند روزی هست وقت نکردم بیام تو وبلاگت البته از نظر روحی و جسمی هم یکم به هم ریخته ام . الهی برای تو و بابایی بمیرم که تحملم می کنید . چندروزی هست که فشارم می افته و ضعف عمومی دارم نمی دونم چم شده . خلاصه مامانی اومدم بگم یک کار جدید یاد گرفتی. دیشب اومدی موبایل بابایی رو برداری گفتم رادمهری از بابایی اجازه بگیر بگو اجازه هست و انگشتم و به حالت اجازه گرفتم بابایی خندید گفت فکر کردی این وروجک اجازه می گیره چند ثانیه نگذشت انگشت اشارت و گرفتی بالا و به حالت اجازه یک چیزی زیر لب گفتی مثلاً بود اجازه هست ؟ بابایی ماتش برده بود و کلی ذوق کرده بود که چقدر سریع یاد گرفتی به بابایی گفتم بچه مثل موم می مونه هر جوری شکلش بدی ه...
20 دی 1390

رادمهر جوجو و وسایل خانه

نازنازی مامانی خیلی علاقه به وسایل خونه داری دیگه اسباب بازیهات شدن اونا با اسباب بازیهای خودت سرگرم نمی شی  مامانی با هر وسیله ای که بازی می کنی عکس انداختم تا ببینی وروجک من تو تمام وسایل خونه سرک می کشی .     ...
20 دی 1390

رادمهر جوجوی من راه افتاد

گل پسرم یک خبر خیلی خوبه خوبه خوب .جوجوی من و بابایی بالاخره راه افتاد . البته تلپ تلپ می خوری زمین ولی دیگه نمی ترسی .از روز 7 دی ماه 1390پسرمن وقتی یک سال و یک ماه و بیست و یک روزش بود قشنگ راه میره . پسرم من و بابایی دعا می کنیم که این قدمهای خوشگلت و توی زندگیت فقط و فقط برای رضایت خدا برداری دیگر هیچ . امیدوارم نی نی گلمون هیچ وقت قدم کج برنداره . و کاری نکنه که خدای مهربون با این همه لطفش ازمون راضی نباشه . پسرم یک روز داشتم روزنامه می خوندم یک آگهی دیدم به نام انجمن دیستروفی ایران که خیلی من و تو فکر برد رفتم توی اینترنت سرچ کردم دیدم انجمنی برای کودکان مبتلا به بیماری دیستروفی این بیماری بین پسرها شایع است و از سن 3 الی 4 سالگی...
10 دی 1390

عکسهای نقاشی شده رادمهر جوجو

جوجوی ناز من سلام خوبی گل پسرم مامان با paint چند تا از عکسهای شمارو درست کردم می گذارم که عشق کنی . خیلی وارد نبودم ولی تا جایی که تونستم روشون کار کردم . رادمهر جوجو تو آسمونا بین ستاره ها داره پاش و می خوره رادمهر جوجو تو آغوشی رادمهر جوجو در یک خیابان پاییزی با کامیونش   رادمهر جوجو در تولد یکسالگی نی نی وبلاگ ...
5 دی 1390

خاطره یک روز رادمهرجوجو و بابایی

سلام پسرم . امروز یک روز خوبه، میدونی چرا ؟ چون از صبح با بابایی خونه تنها موندی دلم همش پیش شماست . مامان بابایی رفته دکتر از صبح هنوز که الان ساعت ١٢ است نیومده .تازه امروز ما قدرش و فهمیدیم که اگر نبود اگر نمی تونست از شما مراقبت کنه، یا من باید از کارم استعفا می دادم یا بابایی از کارش می افتاد مامانی باز هم از شما تشکر می کنیم الهی خدا سالیان سال حفظتون کنه . الان با بابایی احمد خونه تنها موندید . بابایی به شما صبحانه داده بعد شمارو روی پشتش بسته مثل مامان بزرگ خوابونده . الان هم به من زنگ زد گفت غذا برای شما داغ کرده کم خوردی . و گفت داری تلویزیون تماشا می کنی . ممنون پسرم که بابایی رو اذیت نکردی و از شما راضی بوده . بابایی من ...
4 دی 1390

شب یلدا

مامانی جوجو سلام گل پسرم . امشب شب یلدا بلندترین شب سال . به اعتقاد ما ایرانیها شب تولد میترا .شب شب نشینی دورهم .شب گرم و داغ بین خانواده ها .شب حافظ خوانی . این شعرو مامانی شروع کردم می خونم براتون تا شما هم لذت ببری هم یاد بگیری وقتی می خونم سرت و تکون میدی و زیر لب مثلاً با من زمزمه می کنی. بدو که روز کوتاهه پاییز آخر راهه هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی ؟ زمستونه از فردا مبارک باشه یلدا امشب قرار بریم خونه مامان و بابای بابایی یلدا دورهم باشیم مامان هم دیشب تا ساعت 11 شب داشتم شیرینی درست می کردم برای امشب .البته اول شمارو خوابوندم چون اگر بیدار باشی مثل وروجک ها تا میرم آشپزخونه دنبال من بدو بدو چهاردست و پامیای . پسر...
3 دی 1390

رادمهر جوجو و عمه پروانه

گل پسرم خوشگل پسرم میدونی که عمه پروانه خیلی خیلی خیلی دوستت داره ، بقدری شمارو ناز میده که همه به او میگن مگه خودت بچه نداشتی ، ولی من میگم همه این علاقه ها از روی مهربونیش . عمه پروانه برای گل پسرم  لباس بافتنی خوشگل بافته که عکسش و میگذارم که بزرگ شدی خودت از عمه جون تشکر کنی . ...
21 آذر 1390

اولین اتفاقات زندگی رادمهر جوجو

جوجوی من سلام . محرم سال ٨٩ اولین سال محرمی بود که شما تو مراسماش حضور داشتی  با بابایی و من و مامان مامانی رفتیم کرج و چند جایی دور زدیم و دسته های عزاداری رو دیدیم و من چون نذر کرده بودم که اگر شما سالم باشی تا پنج سال لباس سقایی تن شما بپوشونم . اینم عکس های ناب محرم با رادمهر جوجو . اولین و آخرین بار آبله مرغون که گرفتی الهی برات بمیرم پسرم یک ماه طول کشید تا تمام بدنت بریزه بیرون سه روز اول که تب کردی بعد اون هم فقط هردفعه یک جای بدنت می ریخت بیرون اصلاً نمی تونستی غذا بخوری حتی آب به قدری مهربونی حتی بدقلقی هم نمی کردی غرم نمی زدی ولی نخوردن غذات و دون دون بودن بدنت داشت من و دیوونه می کرد .اصلا نمی تونم حتی یک لحظه نارا...
19 آذر 1390

شکلهای مختلف از خوابیدن رادمهر جوجو

مامان گلم سلام خوبی پسر، مامانی از خوابیدنهای شما عکس گرفتم و عکسهای شمارو میگذارم تو وبلاگت که ببینی چقدر ناز می خوابیدی حتی خوابیدن شما هم لذت بخش برای بابا و مامانی . الهی قربونت برم من. مامانی لالایی که وقتی می خواهی بخوابی همیشه برات می خونم رو اینجا می نویسم چون شنیدم لالایی خوندن مادرها در ذهن بچه ها ثبت می شه و اگر بعدها بزرگتر بشن بشنوند براشون یاد آوری میشه و باعث آرامششون . لالا لالا گل زیره بچم آروم نمی گیره لالا لالا گل شب بو بخواب جوجو بخواب جوجو لالا لالا  گل آبی چرا امشب نمی خوابی لالا لالا گل بادوم بخواب آروم بخواب آروم لالا لالا گل نرگس نبینم داغ تو هرگز نه داغ تو نه از بابا ، نه از دایی بلند بالا لالا ...
19 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد