رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

R.boreiri

آشپزیهای رادمهری و مامانش

گل پسرم این مدت باهم چند جور شیرینی و کیک و دسر درست کردیم که عکس هاش و برات نگذاشتم که همه رو یکجا می گذارم    قند عسل مامان همه هدفم از درگیر کردن تو کار آشپزی و شیرینی پزی اینه که بتونم از نظر ذهنی درگیرت کنم درواقع یک جورایی خلاقیتت و شکوفا کنم .   البته این نوع درگیری بهتر از هدر رفتن وقتت با بازیهای موبایل که فقط به یک موجود مثل پو غذا بدی و حمام ببری بعد که خسته شدی از دوباره همون و شروع کنی . وقتی با هم شیرینی پزی می کنیم دونه دونه مواد رو باهم اندازه می زنیم بعد الک می کنیم بعد برای من تخم مرغها رو هم می زنی وقتی که کارمون تموم می شه ازت می پرسم پسرم چه موادی داشت یادته با خوشحالی مثل بلبل برام ت...
27 مرداد 1393

آقا رادمهری و دوچرخه جدید

آقا رادمهر گلم طبق قولی که بابا احمد بهت داده بود صاحب یک دوچرخ خوشگل شدی . اینجا من وشما و بابااحمد باهم رفته بودیم یک دوچرخه بخریم و شما داشتی رنگش و انتخاب می کردی      مبارکت باشه پسرم ... بعد از این وقتی جمعه ها می خواهیم بریم دوچرخه سواری دیگه برای شما اجاره نمی کنیم حالا فقط من وبابا احمد با هم یک دوچرخه  اجاره می کنیم .   ...
27 مرداد 1393

کاردستی گل سنبل

یک روزی درحال سرچ تو اینترنت بودم عکس یک کاردستی قشنگ دیدم خیلی خوشم اومد تصمیم گرفتم با رادمهری درست کنیم . البته تصمیم تا عمل به خاطر کمبود وقت چند روز طول می کشه ولی بالاخره انجامش دادیم من معتقدم که اینجور کارکردن با بچه ها بیشتر به رشد مغزیشون کمک می کنه  ، چسب حرارتی و چوب کباب حسینی  به همین سادگی  اول کاغذ رنگی ها رو به صورت نوار برش زدیم بعد مثل یک شونه از یک طرف به موازی برش زدیم    حالا با نوک قیچی اون برشها رو فر می کنیم همون کاری که تو بچه گیهامون زیاد می کردیم      این میشه نتیجه فردادن      دور چوب کباب حسینی با رنگ سبز کاغ...
27 مرداد 1393

رادمهری وریحانه و رهام درخانه عزیز

یک روزی از این روزها رفته بودیم خونه عزیز چند تا شیطنت داشتید عکس هاش و می گذارم خودشون نشون دهنده شیطنتهای شما وروجک هاست  اینجا سه تا عروسک گذاشتید روی پاهاتون و با هم لالایی می خونید      دایی سجاد   براتون دنت خریده  و شما کلی ذوق کردید      به عشق اینکه دایی سجاد براتون دنت خریده جوگیر شدید رفتید لباسهای طفلی رو پوشیدید می گید ما دایی سجادیم        قبل از اینکه ریحانه بیاد برای خودت با کوسن ها خونه درست کرده بودی و توش بازی می کردی یک دفعه متوجه شدم که صدات نمیاد اومدم بالای سرت دیدم جوجوم خوابش برده مامان هم از فرصت استفاده ...
18 تير 1393

رادمهری در پارک ارم

این از اون دست خاطراتی است که تو مدت نبودنمون نوشته نشد بود ... یک روز من و دو تا از دوستان قدیمیمون که هرچند وقت یکبار قراری می گذاریم توی خونه هامون یا بیرون همدیگر رو می بینیم اینبار تصمیم گرفتیم بچه ها رو ببریم پارک ارم  من و رادمهری چون روز پنجشنبه بود و فرد بود و ماشین نمی تونستیم ببریم ولی کلی وسیله داشتیم باید می بردیم و نمی تونستیم تا ظهر هم صبر کنیم چون قراره مون با خاله ناهید ساعت ده دم خونشون بود واز اونجا بریم پارک وخاله شیرین هم از کرج خودش می اومد . خلاصه بابا احمد یک کروکی بلند بالا برای ما کشید تا ازدست پلیس سرکوچمون بتونیم در بریم و من انقدر استرس داشتم به خاطر همین زودتر راه افتادیم یعنی ساعت 7 و خونه خاله نا...
18 تير 1393

ما برگشتیم ................

سلام به پسمل گلم که شرمنده روی ماهش هستم که مامان این مدت کوتاهی کردم تو نوشتن خاطرات قشنگش   و یک سلام ویژه به دوستان گل وبلاگیم که بهمون وفادار بودند و سراغی ازمون گرفتند فهیمه جون ، مونا جان ، چیکوی عزیز ، منیره جون  و نهال جون مهربون  خدارو شکر می کنم برای داشتن دوستان خوب .   نبودنم تو وبلاگ دلایلی داشت بعد از عید رادمهری یک مرحله دیگه از زندگیش و پشت سر می گذاشت اون هم پذیرش مهدکودک و وارد شدن به دنیای بچه ها که برای من خیلی سخت تر از خودش بود . چون یکبار تو پذیرش مهد رادمهر شکست خورده بودم و نرفته بود اینبار می خواستم با برنامه ریزی انجام بشه و حتماً قبلش آماده اش کنم این بود که باید تمام ...
15 تير 1393

رادمهری در سیزدهم و پانزدهم فروردین 93

گلم روز سیزدهم فروردین رفتیم که سیزدهمون و بدر کنیم در بوستان جوانمردان  رادمهری که عاشق لدر و فرغون و بیل هست همه وسایلش و آورده بود که کمک باغبون های شهرداری بکنه .   رادمهری در حال بازی با بابایی        روز 15 فروردین ماه هم با بابایی رفتیم همون بوستان جوانمردان قسمت دوچرخه سواری دو تا دو چرخه اجاره کردیم یکی برای رادمهری یک هم مشترک برای من و بابایی توی این یک ساعت من و بابا نوبتی دوچرخه سواری کردیم ولی رادمهری وروجک تمام یک ساعت و بازی کرد اصلاً پیاده نشد ولی خیلی خوش گذشت بعدهم کمی با اسباب بازیها بازی کردیم و اومدیم خونه    ...
21 فروردين 1393

سال نو مبارک عزیزم

سال نو 1392 پسملم مبالک سفره هفت سین سال 92 امیدوارم گلم لحظه لحظه های سال جدیدو باشادی ، عزت و سرشار از رحمت خدا بگذرونی . این عکس رادمهر جوجو باسفره هفت سین اینم رادمهر گوگول و ماهی گلی های خوشگل که رادمهر جوجو داره بوسشون می کنه البته عمرشون بیشتر از شش روز نبود رادمهری گلم اینجا پسملم با سفره هفت سین هایی که شهرداری تو سطح شهر گذاشته بود عکس انداختیم رادمهری کنار سفره هفت سینی که در بلوار درختی گلشهر کرج رادمهری در کنار نمادی از خانه های ایرانی در مترو ولیعصر تهران   ...
17 فروردين 1393

رادمهری در نوروز 93

قندعسل مامان سال نو مبارک       رادمهری عزیز سال 93 شروع شد... در این سال جدید اول از خدای مهربون سلامتی شماو بابا احمد و از خدا می خوام و بعد هم سلامتی بابابزرگها و مامان بزرگها که بودنشون تو زندگی ما برکته   پسرم اینجا بعد از سال تحویل رفته کلاه  تولدش و آورده و گوشی دکتریش و گذاشته رو گوشش و کیفشم کولش گذاشته توی خونه می چرخه حالا قصدش چیه من که نفهمیدم     روز اول فروردین رفتیم به دیدن بابا جون و مامان جون و بعداز ظهر هم خواستیم بریم کرج دیدن بابابزرگ و عزیز ولی پسرم نمی دونم چرا اصلاً حال خوبی نداشتی بی حال توی راه دوبار بالا آوردی و چشمت روز بد نبینه که فکر کن با ا...
17 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد