رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

R.boreiri

یک عذرخواهی به پسرم و دوستای گلمون به خاطر نبودنمون تو وبلاگ

سلام گل مامان،  ببخشید چند وقتی که به وبلاگت سر نمی زدم خیلی سرم شلوغ بود به خاطر این مشغله زیاد از نظر روحی به هم ریخته بودم شبها خوابم نمی برد و روزها از بی خوابی کلافه بودم و این بی خوابی منجر شده بود به سرگیجه های شدید حتی دکتر هم می گفت که این سرگیجه های خوش خیم گفته می شه که از بهم ریخته گی خواب ایجاد می شه خلاصه پسملم این شد که مامان فکر چاره کردم که برای خودم سرگرمی ایجاد کنم تا خسته بشم و شبها راحتر بخوابم اون سرگرمی پازل بود   اما برای اینکه بتونم پازل کنار شما انجام بدم برای شما هم پازل 6 قطعه خریدم که شما هم کنار من بنشینی و بگذاری منم کارم و بکنم . بالاخره این پازل آرامش و به مامان برگردوند و الان شبها بقدری ...
26 آذر 1392

اتمام سربازی دایی سجاد

عزیز دل مامان چند وقتی فرصت نکردم به وبلاگت سربزنم به خاطر هوای آلوده تهران دوبار مریض شدی یک بار مریضی دوهفته ای رو طی کردی بعد از اتمام داروهات دوباره برگشت دوباره یک سری دارو دیگه رو شروع کردی خدارو شکر خیلی بهتر شدی .اینم از مزایای تو شهر های بزرگ زندگی کردنه . تو این مدت یک جشن کوچولو دور همی برای اتمام سربازی دایی سجاد گرفتیم که کیکش دست پخت رادمهرجوجو و مامانی بوده . چیزکیک با طعم انار   دایی سجاد و وروجک ها کادوی دایی سجاد و بغل کردی با چنان اخمی به رهام کوچولو نگاه می کنی که اون بهش دست نزنه       بیا دنبالم تا بقیه عکسها رو ببینی :   اینم دایی سجاد با کارت پایان خدمت و س...
26 آذر 1392

آموزه های من از رادمهرم

رادمهر گلم وقتی که خوب توی رفتارت و بازیهات و گفتارت فکر می کنم می بینم چقدر  بی دغدغه و بدون دلیل با همه وجودت اون کاری رو که می خواهی انجام میدی اگر ما بزرگترها هم به این راحتی  بودیم هیچ وقتی چیزی به نام استرس و فکر و خیال رو تو زندگیمون نمی چشیدیم . من از شما گل پسرم سه چیز یاد گرفتم :   * بی دلیل شادبودن *همیشه به کاری مشغول بودن * خواسته خود را با تمام قوا خواستن   کودک که هستی از هرچه که هست شادی ... بزرگ که می شوی با هرچه که نیست غمگین ..   تصمیم گرفتم مثل پسرم زندگی کنم تا مثل او شاد و پر از انرژی باشم .   قند عسلم عاشقتم و عاشقانه...
29 آبان 1392

کاردستی خونه رادمهر جوجو

توی یک وبلاگ زیبا به نام دلمشغولیهای یک مامان  تونستم یک لوستر قشنگ با مقوا پیدا کنم به این شکل البته من و رادمهر جوجو تصمیم گرفتیم کاربریش و عوض کنیم و خونه های مختلف درست کنیم تا یک شهرک بشه .   این الگوی اولیه :                 البته این داستان ادامه داره تا شبیه شهرک بشه... ...
29 آبان 1392

فرزند دلبندم بیاموز

رادمهرم . گل بابا و مامان . این شعرو من و بابایی تقدیم می کنیم به زیباترین آرزوی زندگیمون . بیاموز گلم از خود رهیدن را بیاموز به سرمنزل رسیدن را بیاموز مجال تنگ و راهی دور در پیش به پاهایت دویدن را بیاموز زمین بی عشق خاکی سردو مرده ست به قلب خود تپیدن را بیاموز جهان جولانگهی همواره زیباست به چشمت خوب دیدن را بیاموز مجتبی کاشانی ...
27 آبان 1392

رادمهرجوجو و محرم

پسرم دومین ماه محرم رو هم پشت سرگذاشتی .امسال هم براساس نذری که داشتیم لباس سقایی پوشیدی و در مراسم علی اصغر(ع) تو کرج مسجدی نزدیک خونه مامان جون شرکت کردی .خیلی جالب بود تازه یادگرفتی سینه بزنی و زنجیرو وقتی سینه می زنی می گی خسین وای (یعنی حسین وای )آخه جدیداً به ح می گی خ مثلاً به رهام می گی رخام . ...
27 آبان 1392

دردل مادرانه

سلام گلم عزیزم رادمهرم پسرم نمیدونم چرا انقدر دلم گرفته خواستم درد دل کنم برای پسرم. نمی دونم چرا بعضی وقتها همه تلاش آدم بی نتیجه می مونه ؟ نمی دونم چرا بعضی وقتها محبت آدم نتیجش بی محبتی دیدن می شه ؟ نمی دونم چرا بعضی وقتها احترام گذاشتن نتیجش بی احترامی دیدن می شه ؟ نمی دونم ... نمی دونم ... فقط می دونم که : جواب بعضی از حرف ها تنها یک نفس عمیق است ، بگذار این پاسخ ها دردلت بماند، اینگونه قشنگ تراست . فقط می دونم که : همیشه به آدم ها به اندازه ای محبت کن که بعد مجبور نباشی ثابت کنی که ابله نیستی ! فقط می دونم که : روزگار عجیبی است ؛ هر موفقیتی که به موفقیت هایت اضافه می شود یا یکی از دوستان...
27 آبان 1392

رادمهری و پازل هندسی ساخت مامان

قند عسلم ، پسرم ( جدیداً وقتی می خوام نازت بدم می گم پسرم می گی پسم نه یادمر بوییی یعنی نگو پسرم من رادمهر بریری هستم) الهی قربون گلم بشم . مامان چند سال پیش یک پازلی با یونولیت درست کرده بودم و با گواش رنگ کردم این چند سال نگه داشتم تا نی نیم به سنی برسه که بتونه بچینه دیشب درآوردم و دادم به قند عسلم سریع با دو بار درست کردن قطعه هاش و پیدا کردی . اینم عکسش آفرین پسر باهوشم . بهت می گفتم رادمهری بخند دهنت و تا آخر باز می کردی .بمیرم برای خنده هات   ...
27 آبان 1392

رادمهری و کارهای دستی

سلام پسرم .با یک عذرخواهی که چند روزی توی وبلاگت نیومدم خیلی سرم شلوغ بود .البته مشغول خودت بودم .باهم مشغول ساخت کاردستی های مختلف بودیم .دوربینم چون بابا احمد جون می برد سرکار عکسای کاردستی هات و نداشتم بگذارم حالا کم کم می گذارم تو این پستت. اینجا رادمهر جوجو درحال خیاطی کردنه .مامانی مقوا رو با پانچ سوراخ کردم که شما هم بتونی با کاموا کوک بزنی این کار باعث می شه تا چشمها و دستهای کوچولوت با هم دیگه مطابقت پیدا کنه . الهی قربون نشستنت بشم رادمهر جوجو در حال چسباندن لوبیا ها روی کرمی که مامان کشیدم رادمهر جوجو داره یک جوجه ای که گم شده رو به مامان مرغه می رسونه پسرم یک روزی از شرکت اومدم بیرون با ...
27 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد