رادمهری خونه عزیز
پنجشنبه ای رفته بودیم خونه عزیز چون بابا بزرگ و دایی سجاد رفته بودند طالقان ، عزیز تنها بود به خاطر همین ما رفتیم کرج پیش عزیز که تنها نباشه . اونجا کلی شیطونی کردی هر دفعه می ریم اونجا بیچاره این بالشتهای مبل عزیز وسیله بازی شماست . از دیوار راست هم که بالا میری . یکبار رفتی پشت پنجره داشتی بیرون و نگاه می کردی یکدفعه داد زدی مامان پرادمون (پرایدمون )و بردند وای چشمت روز بد نبینه سکته کردم بدو بدو من و عزیز دویدیم پشت پنجره دیدیدیم شما وروجک خنده ت گرفته بعد می گی مامان نبردند کلی بغلت کردم و فشارت دادم تا دیگه این کارو نکنی .( چون من خودم خیلی اضطراب دارم دقیقاً پایین آپارتمان عزیز پارک می کنم ولی باز دلشوره دارم هی می...
نویسنده :
مامان
12:40