رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

R.boreiri

رادمهری و دسته گل به آب دادن

رادمهر گلم برات بگم از روز پنجشنبه که یک خاطره به یاد موندنی شده . من وشما و عزیز و خاله مامان و دخترش رفته بودیم بازار برای خرید لباس . عزیز رفت توی اتاق پرو لباس پرو کنه که شما اومدید تو اتاق پرو یک لحظه دیدیم یک بوی دل انگیزی پیچید که نزدیک بود من و عزیز خفه بشیم که گفتم رادمهری مامان بوی چی میاد گفتی مامانی من پی پی دارم . فهمیدیم که این بوی مطبوع از کجاست . خلاصه به شما گفتم مامانی صبر کن الان میام بیرون شما رفتی بیرون در اتاق پرو ایستادی و یکدفعه دیدم درو بازکردی و گفتی مامان جیشم رفت تو شلوارم خلاصه چشمت روز بد نبینه من بدو بدو شما رو بلند کردم آوردم بیرون مغازه ولی تمام این مسیر و قطره قطره به جا گذاشته بودی (الهی بمیرم خود...
4 خرداد 1392

رادمهری و آموزش ریاضی با بستنی های چوبی

ناز ناز مامان خیلی دورترها وقتی شما هنوز بدنیا نیومده بودی من شروع کردم به جمع کردن چوبهای بستنی پیچی ها تا بعدما با نی نیم یک کلبه چوبی درست کنم . چندروز پیش رفتم این چوب بستنی ها رو پیدا کردم البته برای درست کردن کلبه برای شما خیلی زوده ولی یک فکر دیگه ای به سرم زد که این چوبها رو در اختیارت بگذارم تا با اونها اشکال هندسی ، ریل قطار ، خونه و خیلی چیزهای دیگه درست کنی که هم برای شما هم برای خودم خیلی جالب بود البته مفهوم کوتاه و بلند رو هم با اونها می شد کار کنیم . یک ضرب المثل هست که هرچیزی به خار آید روزی به کار آید قضیه همین چوب بستنی هاست . رادمهر جوجو در حال درست کردن اشکال مختلف ...
30 ارديبهشت 1392

عمه پر(پروانه )

پسرنازم عمه پر مهربون  هر چند وقت یکبار کتاب برات می خره منم تصمیم گرفتم عکسهای کتابایی رو که عمه برات خریده اینجا بگذارم تا بعدها یادت باشه چه عمه مهربونی داشتی . این کتاب ماشینهارو هم چون می دونه خیلی ماشین سنگینارو دوست داری خریده عمه پر مهربون ممنون ممنون (این تکه کلام خودته پسرم هرکسی برات هرکاری می کنه دوبار تکرار می کنی ممنون ممنون ) ...
26 ارديبهشت 1392

رادمهری و نمایشگاه کتاب

عزیز گل مامان رفته بودیم نمایشگاه البته آخرین روز نمایشگاه بود با عمه پروانه و مهشید گلی و بابا احمد و عمه جون جون می خواستند برند رانندگی ما سه نفرم رفتیم نمایشگاه دور زدیم تا اونا بیان دنبالمون هوا بارونی بود شدید از هر سالنی در می اومدیم بدو بدو می رفتیم سالن بعدی ولی خوبیش این بود خیلی چیزهایی که برای پسملم می خواستم بخرم و پیدا کردم البته خیلی دنبال کتابهای آموزشی اعداد بودم ولی توی اون وقت کم چیزی پیدا نکردم . اینم خریدهای رادمهرجوجو از نمایشگاه : آبرنگ 12 رنگه ،پاستل 18 رنگه ،ستاره خندان ، پازل حروف انگلیسی با اعداد ریاضی ، کتاب سایز بزرگ حسنی خوب و منظمه ، 6 جلد کتاب مصور خرگوش ، حلقه های رنگی ، کتاب بچه حیوانات (البته سری کام...
25 ارديبهشت 1392

جوجوم مریض شده

عشق مامان ، گل مامان (وقتی پیشم هستی می گم عشق مامان می گی من عشقت نیستم) چندروزی که تب داری و هیچ علائمی از سرماخوردگی و مریضی تو شما نیست .با همه وجود نگرانتم جوجوم بردیم دکتر چون چند ماهیه که این تب تو شما تکرار می شه به دکتر که گفتیم برای شما یکسری آزمایش نوشت که ببینن شاید عفونت باشه رادمهر جوجو قبل از آزمایش دادن که سرحال داری تو پله های بیمارستان و بالاو پایین می ری یکجا بند نمی شی   آزمایشاتو دادیم و کلی گریه کردی دل من و بابایی رو کباب کردی . مامان گل دو ساعت منتظر نشستیم تا جواب آزمایشت آماده شد بردیم پیش دکتر گفت هیچ عفونتی نداری دوباره چکاب کامل کرد گفت یک مقدار گوشت چرک داشته و یک شربت سفیکسیم داد و گفت دو...
28 فروردين 1392

رادمهری و مهدکودک

عزیز مامان ، عشق مامان ، یک مرحله دیگه از مراحل زندگیت رو آغاز کردی .مهدکودک رو عزیز دلم شروع کردی مامان با تمام انرژی دارم تلاشم و می کنم که این مرحله رو به خوبی بگذرونی بدون اینکه آسیب ببینی . چون هر تغییری در زندگی ما همراه با استرس و اضطرابه . پسرم مطمئنم که بهترین کار رو برای شما انجام میدم دیگه زمانشه باید تو اجتماع قرار بگیری با هم سن های خودت . از خودت دفاع کردن و یاد بگیری . آداب تو جمع بودن . احترام گذاشتن ، احترام دیدن ، رعایت حق کردن ، من همه جوره تلاشم و کردم که بهترینهارو بیاموزی ولی گلم انرژیم داره تحلیل میره فکر میکنم از نهایت توانم برای این کار دارم استفاده می کنم . خدایا من و رادمهرم و کمک کن تا بتوانیم پسملم از 19...
27 فروردين 1392

رادمهری در باغ وحش

عزیز دل مامان چند وقتی بود به شما قول داده بودیم که گلم و ببریم باغ وحش چون حیوانات اهلی و وحشی روهم تازه یاد گرفته بودی خیلی دلم می خواست از نزدیک ببینی . البته هرچند باغ وحش پارک ارم خیلی از حیوانات و نداره ولی کاچی به از هیچی . جمعه که می خواستیم بریم کرج خونه دایی علی سرراه بابا احمد بردمون باغ وحش پارک ارم خیلی خوش گذشت به پسملم . اینم عکسهای گلم بقیه عکسات و عزیزم تو ادامه مطلب ببین     مامانی اینجا مارو دیدی که دست وپانداره فقط سرو دم داره این آقا هم از فرصت استفاده می کردو 5000 تومان می گرفت تا بگذاره به مار دست بزنی       ...
26 فروردين 1392

پسرک فال فروش

رادمهر گل مامانی چندروز پیش از زیر پل سیدخندان داشتم رد میشدم دو تا پسربجه حدود 7تا 9 ساله رو دیدم البته همیشه میدیدم ،ایندفعه جلب توجه کردند چون چندروز پیش یک سخن زیبا خونده بودم تو ذهنم دوباره تداعی شد اون مطلب این بود : کودک فال فروش می گفت : به آنان که در دیروز خود مانده اند، فردا را می فروشم! مامانی این دوتا پسروروجک و صدا کردم گفتم بیاد ازتون عکس بگیرم چون این بچه ها کاسب بار اومدند گفتند به شرطی  که ازمون فال بخری منم مجبور شدم یک فال خریدم . اینم عکسشون ...
22 اسفند 1391

رادمهری و برف

نازگل مامان پنجشنبه و جمعه هفته ای که گذشت کلی برف اومد زمستون دیگه آخراش تازه یادش افتاده بباره . ناناز مامان وقتی از خواب بیدار شدی مامان به شما گفتم مامان گل داره برف میاد با ذوق گفتی من بگل من بگل یعنی من و بغل کن منم شمارو بغل کردم بردم کنار پنجره و مامان برا شما یک صندلی گذاشتم ببینی و لذتش و ببری اینم عکسش پسرم روز جمعه هم مامان یک مدتی بود گلودرد داشتم کمی حال ندار بابایی هم سرکار بود من و شما که صبح پاشدیم صبحانمون و خوردیم با هم رفتیم بیمارستان میلاد دکتر چون اونجا از نظر فضا منطقه خیلی قشنگیه پراز برف بود که فقط رد پای آدمهایی که ازاونجا ردشده بودند روش مونده بود تقریباً خلوت بود معلوم بود که های و هوی عید برای آدمها دیگ...
22 اسفند 1391

رادمهری در کرج

عزیزدل مامان . این هفته پنجشنبه خونه خاله اعظم (دوست مامان )دعوت بودیم . ما از اینجا رفتیم دنبال خاله ناهید اونارو برداشتیم رفتیم کرج . بعد از مهمونی هم رفتیم خونه دایی علی چون عزیز جون اینا نبودند با بابابزرگ رفته بودند طالقان . شب موقع خواب برگشتیم خونه عزیز .فرداش بابا احمد جون اومد رفتیم با دایی علی و زن دایی و رهام وریحانه رفتیم خونه ای که دایی تازه خریده رو ببینیم . دایی علی بابت خونش برامون شیرینی خرید .شما جوجوها هم یک دل سیر شیرینی بازی کردید .رهام جوجو که همینجوری چنگ می زد تو شیرینی ها بعدم می خورد .   ...
15 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد